گنجور

 
جامی

ای ز تو کوه کوه غم بر دل مبتلای من

نیست مراد خاطرت جز غم و جز بلای من

هر مژه کرده جوی خون بر رخ من روان ولی

کیست که با تو دم زند از من و ماجرای من

مهر و وفای من مبین ترک جفای خود مکن

زانکه جفای چون تویی نیست کم از وفای من

گر چو سگان دهند ره در پی محمل توام

چرخ به فرق سرکشد هودج کبریای من

نامه صفت سیاه رو مانم اگر نه فضل تو

خامه مغفرت کشد بر ورق خطای من

باد همیشه تا بود نام و نشان ز بود ما

مسند ناز جای تو خاک نیاز جای من

تا به کرشمه گفته ای مردم چشم جامیم

چشم سپهر می برد سرمه ز خاک پای من

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مولانا

سیر نمی‌شوم ز تو ای مه جان فزای من

جور مکن جفا مکن نیست جفا سزای من

با ستم و جفا خوشم گر چه درون آتشم

چونک تو سایه افکنی بر سرم ای همای من

چونک کند شکرفشان عشق برای سرخوشان

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
یغمای جندقی

چون به مصیبت از ازل رفت همی قضای من

چیست مصیبت دگر ساز طرب برای من

ز ابروی و قد دلستان دام منه که بس مرا

نیزه آسمان گذر تیغ جهانگشای من

خصم به جامه جدل قاسم و خلعت طرب

[...]

آشفتهٔ شیرازی

دعوی عشق میکنم کذب شده دعای من

رفتی و مانده ام بجا وای من و وفای من

تنگ شده است عیش دل بیگل گلستان دل

رفت بهار و شد خزان تا چه کند خدای من

چون جرسم بغلغله طی نشده چه مرحله

[...]

وفایی شوشتری

مبین به زهد خشگ و این عمامه و ردای من

که این عمامه و ردا، همه بود بلای من

نظاره کن ولای من وفای من صفای من

به بزم می کشان نگر مقام وحدّ و جای من

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه