زهی رخسار و خطت آیت لطف و ستم با هم
امید و بیم عشقت مایه شادی و غم با هم
چه گویم وصف رخسار و دهانت کان گل و غنچه
ز بستان وجود افتاده و باغ عدم با هم
برو مطرب که در چنگ غم هجران چو عود امشب
دل و جان ساز کرده ز آه و ناله زیر و بم با هم
همی راند سوار آن شوخ و از هر جانبش جانها
روان گشته که دیده ست این چنین شاه و حشم با هم
قلم بر لوح اگر حرفی نوشتی حسب حال من
ز سوز من هماندم سوختی لوح و قلم با هم
بپرس از شمع مجلس حالم ای خورشید مهرویان
که می سوزیم هر شب در غمت تا صبحدم با هم
چو جامی جان به غم باید سپرد آخر اسیری را
که افتد درد بیش از بیش و صبری کم ز کم با هم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دو دمسازیم ما و نی بکنج درد و غم با هم
که مینالیم از درد جدایی دمبدم با هم
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.