گنجور

 
جامی

از لب میگون تو پرهیزگاران را چه حظ

لذت می مست داند هوشیاران را چه حظ

ای امید ما همه از تو به نومیدی بدل

غیر نومیدی ز تو امیدواران را چه حظ

یافت با سنبل ز جعد مشکسایت شمه ای

ورنه از طوف چمن باد بهاران را چه حظ

خاک پایت گر نباشد جای بالین زیر سر

بر سر کوی تو شبها خاکساران را چه حظ

گرنه هر سو بلبلی چون من زند دستان شوق

از بهار خوبی آخر گل عذاران را چه حظ

من ز بخت خود لگد کوبم به راه آن سوار

ورنه از آزردن موران سواران را چه حظ

دیده بی خواب جامی گشت از آن رخ بهره مند

از فروغ مه به جز شب زنده داران را چه حظ