گنجور

 
جامی

لبم از خاک پات می گوید

تشنه ز آب حیات می گوید

هر که محراب ابروان تو دید

عجلوا بالصلوة می گوید

عقده زلف پیچ پیچ تو را

خرد از مشکلات می گوید

زایر کعبه را مقیم درت

کافر سومنات می گوید

زاهد از ورد خویش می نازد

صوف از واردات می گوید

مست عشق تو ورد و وارد را

حیله و ترهات می گوید

جامی از ترهات بسته زبان

سخن از طره هات می گوید