گنجور

 
جامی

صبا ز چشم من آن خاک پا دریغ نداشت

چو دید اهل نظر توتیا دریغ نداشت

بناز بر همه خوبان که هیچ نکته حسن

ازین شمایل موزون خدا دریغ نداشت

بهای وصل تو دل عقل و صبر و دین همه داد

چو بود مایل کالا بها دریغ نداشت

شدم نشانه به عشق بتان و غمزه تو

ازین نشانه خدنگ جفا دریغ نداشت

فدای بوی خوشت باد جان که پیرهنت

ز باد و باد ز گل گل ز ما دریغ نداشت

مگیر سایه ز من ای که سر به سر لطفی

که شاه سایه لطف از گدا دریغ نداشت

ز دست جامی اگر چند خدمتی ناید

به وقت های اجابت دعا دریغ نداشت