تویی که درد و غمت یار ناگزیر من است
جفا و هر چه رسد از تو دلپذیر من است
ز خون دل چه نویسم به لوح چهره خویش
چو نیست بر تو نهان آنچه در ضمیر من است
کشم به پیش توجان لیک چون تو شاهی را
چه التفات بدین تحفه حقیر من است
همین سعادت من بس که چون مرا بینی
به خاطرت گذرد کین گدا اسیر من است
چو عود بس که خورم گوشمال غم همه شب
سرود بزم فلک ناله و نفیر من است
به خار و خس که در آن کوی شب نهم پهلو
چنان خوشم که مگر بستر حریر من است
اگر ز پای فتادم چو جامی از غم عشق
چه باک چون کرم دوست دستگیر من است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.