گنجور

 
جامی

یاقوت لب تو قوت جان است

وصل تو حیات جاودان است

زلف تو بر آفتاب تابان

از شعر سیاه سایه بان است

بستی به لباس کج کلاهان

بر موی کمر که این میان است

راندی به لب شکر دهانان

در هیچ سخن که این دهان است

در هر آنی تویی به شانی

ما اعظم شانک این چه شان است

هر چند به هر زبان ز عشقت

هر لحظه هزار داستان است

زان دم که تو را شناخت جامی

مهر خمشیش بر زبان است