تا کی از خلق اسیر غم بیهوده شوی
از همه رو به خدا آر که آسوده شوی
روز و شب در نظرت موج زنان بحر قدم
حیف باشد که به لوث حدث آلوده شوی
مس قلبی چه تکاسل کنی اکسیر طلب
زان چه حاصل که به تلبیس زراندوده شوی
خواب بگذار که در انجمن زنده دلان گر
شوی دیده ور از دیده نغنوده شوی
مکن ای خواجه درشتی که درین تیره مغاک
تا زنی چشم به هر زیر قدم سوده شوی
سعی در کاستن هستی خود کن که چو ماه
گر شوی کاسته شک نیست که افزوده شوی
جامی از فقر نسیمی به مشامت نرسد
تا خوش از بوده و غمناک ز نابوده شوی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.