منم که تاج سر چرخ خاک پای من است
چو ذره رقص کنان مهر در هوای من است
قطار روز و شب افتاده سایه و نوری
ز اوج کنگره کاخ کبریای من است
به آفتاب کجا سر درآورم که چو او
هزار خشت زر افتاده در فضای من است
ز ماه کاسه به کف هر شب از شهاب عصا
فلک طواف کنان گرد در گدای من است
نه شب به ماه بود حاجت و نه روز به مهر
چنین که روی زمین روشن از ضیای من است
ز یمن بزم شه و ساقیان حور نژاد
حریم روضه رضوان حرمسرای من است
کند نزول ز من هر زمان به جای دگر
چه لطف ها که ز هر منزلش به جای من است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان عظمت و مقام خود شاعر میپردازد. او خود را تاج سر جهان معرفی میکند و بر قدرت و زیبایی وجودش تأکید دارد. شاعر اشاره میکند که روز و شب تحت تأثیر او هستند و همه چیز در جهان به نوعی به او وابسته است. همچنین، او خود را در مقامی میبیند که نور و روشنیاش بر زمین تابیده و در تمام آفرینش تأثیرگذار است. شاعر به زیباییهای معنوی و الهی اشاره میکند و میگوید که هر زمان لطف و رحمت از او نازل میشود. در کل، این شعر تجلیلی از خود بزرگبینی و افتخار نسبت به مقام والای خویش است.
هوش مصنوعی: من آن کسی هستم که سرنوشت و سلطنت فانیام به پای من وابسته است و مانند ذرهای که در آغوش محبت میچرخد، عشق و نور خورشید در فضای زندگیام در جریان است.
هوش مصنوعی: روز و شب مانند یک قطار در حال حرکت هستند و سایه و نوری که از بالای برج کاخ سلطنتی من پایین میافتد، نشاندهندهی عظمت و شکوه آن است.
هوش مصنوعی: نمیدانم به کجا بروم که آفتاب مانند او، در آسمان، هزاران تکه زرین را به زمین ریخته است.
هوش مصنوعی: هر شب، ماه مانند کاسهای در دست من است و ستارهها مانند عصایی به دور فلک میچرخند و در طلب و خدمت من میگردند.
هوش مصنوعی: نه شب نیاز به ماه دارد و نه روز به خورشید، به این دلیل که روشنی این زمین از نور من است.
هوش مصنوعی: از برکت میهمانیهای پادشاه و خدمتگزاران زیبا، باغ بهشت و فضای دلانگیز من است.
هوش مصنوعی: هر زمانی که حالتی از من به مکانی دیگر میرسد، چه نعمتها و زیباییهایی که از هر نقطه و منزل به جای من وجود دارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شراب خانه ی وحدت که انزوای من است
درو وساده ی تحقیق متّکای من است
کسی زمن نکند این سخن قبول ولی
ورای سدره اگر بشنوی سرای من است
فراز و شیب تعلق به معرفت دارد
[...]
ز خون دل که به رخسار ماجرای من است
بخوان به لطف که دیباچه وفای من است
نفس رسیده به آخر، هوس نماند جز این
که بشنوم ز تو کاین مردان از برای من است
به جای دعای غمت می کنم که دیر زیاد
[...]
اگر چه غمزهٔ خونریز تو بلای من است
سرشک لعل و زر چهره خون بهای من است
مرا که از تو به صد تیغ بر نتابم روی
چه غم ز تیر ملامت که در قفای من است
مرا چو در نظرم سرکشی به جای تو نیست
[...]
جفای تو که بسی خوشتر از وفای من است
همه عنایت و لطف است چون به جای من است
وفا که با همه کس می کنی نمی خواهم
من و جفای تو کان خاصه از برای من است
چو قدر دولت وصل تو را ندانستم
[...]
منم که تنگدلی باغ دلگشای من است
به دستم آبله جام جهاننمای من است
رسید همرهی بخت واژگون جایی
که هر که خاک رهم بود خار پای من است
به دستگیری افلاک احتیاجی نیست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.