گنجور

 
جمال‌الدین عبدالرزاق

سگ به از مردم سپاهانست

بوفاق و وفا و پویه و دم

آنچنان مدخلان دون همت

همه از عالم مروت گم

همه درنده پوستین چون سگ

همه مردم گزای چون کژدم

زن و فرزندشان و یکجو زر

دل و جانشان و یکدرم گندم

این چه بخلست و این چه امساکست

هم عقی الله سگی مردم قم

بچه بتوان شناخت خر زایشان

بدرازی گوش و گردی سم

بس دریغ آیدم چنین شهری

بگروهی همه چو در دی خم

مردمی اندرو مجوی ازانک

همه چیزی دراوست جز مردم

 
sunny dark_mode