گنجور

 
جمال‌الدین عبدالرزاق

باز مارا هوس خوش پسری افتادست

بازمان از پی دل دردسری افتادست

کار دل سخت بدافتاد درین بار که او

بکف سخت دل بد جگری افتادست

من نمیدانم کاین مشغله بر من زچه خاست

بیش ازین نیست که ما را نظری افتادست

هان بترس ایدل سرگشته که در آنسرکوی

هر کجا پای نهی تازه سری افتادست

چه خوشست اینکه شکایت کنم از عشق بدو

یعنی این کار مرا با دگری افتادست

 
sunny dark_mode