گنجور

 
جمال‌الدین عبدالرزاق

آه این منم که بسته عشقی چنین شدم

دربند آن کمند پراز تاب و چین شدم

آن توسنم که بافلکم بود سرکشی

تا بالگام عشق چنین زیرزین شدم

گفتم ز عشق دم نزنم آه دم زدم

گفتم که صید کس نشوم هان ببین شدم

یاری که هست پاکتر از آب آسمان

از عشق او ببین که چو خاک زمین شدم

بر عاشقان ز روی فراغی که داشتم

کردم همیشه منع و گرفتار ازین شدم

از بسکه گفته ام که زبانم بریده باد

عشق از کجا و من ز کجا اینچنین شدم

 
sunny dark_mode