گنجور

 
جمال‌الدین عبدالرزاق

ای جوادی که بتو بحر و سحاب

ننویسند بجز بنده خطاب

آن کریمی تو که از غایت جود

از ستاننده ترا بیش شتاب

هر سؤالی که ز تو شاید کرد

داد آنرا کف راد تو جواب

زیر دست تو قدر همچو عنان

زیر پای تو فلک همچو رکاب

شکر تشریف نخواهم گفتن

عقل داند که همین است صواب

شکر خورشید که گفته است ز نور

منت قطره که دارد زسحاب

بعد از این هر چه برومند شود

بردرخت سخنم از هر باب

باشد از دولت تو زانکه نهال

تو نشاندستی و دادستی آب

جاودان در شرف و جاه بزی

وز فلک کام دل خویش بیاب

حشمت و جاه تو برتر زقیاس

مدت عمر تو افزون ز سحاب

 
 
 
منوچهری

دوستان! وقت عصیرست و کباب

راه را گرد نشانده‌ست سحاب

سوی رز باید رفتن به صبوح

خویشتن کردن مستان و خراب

نیمجوشیده عصیر از سر خم

[...]

مسعود سعد سلمان

میزبان کرد مرا دوش بتم

آن گرانمایه تر از در خوشاب

مجلسی داشتم آراسته خوب

از گل و نرگس و سیم و می ناب

چشم او نرگس و رخسارش گل

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

چیست آن آتش با گونه آب

سربسر پر در و لولوی خوشاب

گوهرش ریخته بر صفحه سر

همچو بر روی زمرد سیماب

از نمایش گهر و رنگش راست

[...]

ادیب صابر

شب آدینه و من مست و خراب

عاشقی در دل و در دست شراب

پیش من شمع و من از عشق چو شمع

رنج او ز آتش و رنج من از آب

صحبت من همه با عشق و نبید

[...]

کمال‌الدین اسماعیل

روز عیدست بده جام شراب

وقت کارست ، چه داری؟ دریاب

مغزم از بانگ دهل کوفته شد

مرهمش نالۀ چنگست و رباب

مدّتی شد که دهان بربستم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه