گنجور

 
 
 
ابوسعید ابوالخیر

در دیده به جای خواب آب است مرا

زیرا که به دیدنت شتاب است مرا

گویند بخواب تا به خوابش بینی

ای بیخبران چه جای خواب است مرا

عطار

شمع آمد و گفت: این چه عذاب است مرا

کز آتش و از چشم پرآب است مرا

سررشتهٔ من به دست آتش دادند

جان در غم و دل در تب و تاب است مرا

یغمای جندقی

آن روز که نوبت حساب است مرا

تن ز آتش دل در تب و تاب است مرا

از آتش دوزخ ار گذشتن باید

شک نیست که پل آن سوی آب است مرا

صفایی جندقی

برآتش غم جگر کباب است مرا

از دود درون دیده پر آب است مرا

هجران قوی پنجه و اعضای ضعیف

افسانه ی صعوه و عقاب است مرا

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه