گرچه رفت آب رخ من در سر یاری او
خاک خواهم گشت در راه وفاداری او
یار بدمهر ار بگردانید روی دل ز من
من نخواهم کرد باری پشت بر یاری او
ور ز من بیزار شد من همچنانش بندهام
نیست بر دل هیچ آزارم ز بیزاری او
ور بسان خاک خوارم کرد آن یار عزیز
هر زمانی عزّتی می یابم از خواری او
یک زمان از صحبت شادی نگشتم شاد، لیک
آفرین بر صحبت غم باد و غمخواری او
زلف تو دل برد و عمداً خویش را آشفته ساخت
طرّه را بفشان که آگاهم ز طرّاری او
من که صاحبْ درد عشّاقم اگر بینم به خواب
چشم بیمارت بمیرم پیش بیماری او
دی در اثنای سخن لعل تو گوهر می فشاند
همچنان مانده است در چشمم گهرباری او
گر ترا رحمت نمیآید بر احوال جلال
مرغ و ماهی زار میگریند بر زاری او
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.