دلم همچون سر زلفست در هم
که در عالم ندارم هیچ همدم
ندارم هیچ غمخواری و یاری
به درد روز هجرانت بجز غم
ببین کاحوال این بی دل چه باشد
که غیر از غم ندارد هیچ محرم
مدام از دیده و دل ساقی دور
بگو چندم دهی جام دمادم
به تیغ هجر خستی خاطرم را
ز وصلت بر دلم نه زود مرهم
بجز لطفت نگارینا تو دانی
ندارم هیچ دلسوزی به عالم
چرا کردی بدین غایت خدا را
ز تاب بار هجران پشت ما خم
به بستان با سهی سرو آب می گفت
مبادا از سر ما سایه ات کم
نه من کردم به عالم عشق بازی
گناه اول ز حوّا بود و آدم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به پاکی سید فرزند آدم
به نیکی رهنمای خلق عالم
درین محنت سرای شادی و غم
که گاهی ماژ باشد گاه ماتم
غمم غم بی و همراز دلم غم
غمم همصحبت و همراز و همدم
غمت مهله که مو تنها نشینم
مریزا بارک الله مرحبا غم
چو دانستم که گردندهست عالم
نیاید مرد را بنیاد محکم
پس آن بهتر که ما در وی مقیمیم
شبان و روز با هم مست و خرم
مرا زان چه که چونان گفت ابلیس
[...]
مبارک باد و میمون باد و خرم
همایون خلعت سلطان عالم
بلی خود خلعت سلطان بهرحال
مبارک باشد و میمون و خرم
ترا بیرون ز تشریف شهنشاه
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.