گنجور

 
جهان ملک خاتون

مرا عشقت نه امروزست در دل

که مهرت را سرشتستند با گل

تو نیز ای بی وفا نامهربان یار

مباش آخر ز حال بنده غافل

دل دیوانه گفتا ترک او کن

به ترک جان بگوید هیچ عاقل

مرا سهلست پیش دوست مردن

فراق روی جانانست مشکل

دلم در قید زلفت پای بندست

بگو جانا چه شاید کرد با دل

نگارینا تو می دانی ندارم

به عالم جز غم عشقت مداخل

منم غرقه میان موج هجران

چه داند حال من کس بر سواحل

شدم راضی که خوابش ببینم

که وصل او خیالی بود باطل

وصال دوست می خواهم به زاری

وگر نی از جهان ما را چه حاصل

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
منوچهری

الا یا خیمگی! خیمه فروهل

که پیشاهنگ بیرون شد ز منزل

تبیره زن بزد طبل نخستین

شتربانان همی‌بندند محمل

نماز شام نزدیکست و امشب

[...]

باباطاهر

حرامم بی‌ته بی آلاله و گل

حرامم بی‌ته بی آواز بلبل

حرامم بی اگر بی‌ته نشینم

کشم در پای گلبن ساغر مُل

مسعود سعد سلمان

به علم فلسفه چندین چه نازی

که باشد فلسفی دایم معطل

هزاران گونه مشکل بیش بینم

در آن زلفین مفتول مسلسل

ارکب حل شکل کل یوم

[...]

ابوالفرج رونی

فلک در سایه پر حواصل

زمین را پر طوطی کرد حاصل

هوا بر سیرت ضحاک ظالم

گزید آئین نوشروان عادل

خزان را با بهار از لعب شطرنج

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه