گنجور

 
جهان ملک خاتون

دلبرم تا دل از برم بربود

خون دل را ز دیده ام پالود

دل ما را به قید زلف ببست

تا که آن طرّه را گره بگشود

هرکه در صبح دیده بگشاید

بر رخ تو به طالع مسعود

در جهانش دگر چه می باید

غیر از این چیست غایت مقصود

هرکه محراب ابروان تو دید

واجبش شد که سر برد به سجود

پشت دل خم مکن که می برسد

سرو را سرو را قیام و قعود

دل مسکین من به جان آمد

ای عزیزان ز هجر جان فرسود

از تکاپوی روز هجرانت

در زمانه ز ما یکی ناسود

خون و غم تا به کی قفا در دل

چند سوزد بر آتشم چون عود

سر نهادم ز شوق بر کف دست

گر بخواهی جهان و جان موجود

دست از دامنش نمی دارم

گر زنندم به تیغ زهرآلود

نازنینا مگو به ترک وفا

که پشیمانیت ندارد سود

گرچه مهرت ز ما چو مه کاهید

مهر ما بر رخ تو ماه افزود

تا جهانست در وفاداری

از دل و جان مطیع امر تو بود

بر خلاف مزاج رای جهان

در وفای تو کرد بود و وجود

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
قطران تبریزی

ملکان را ز آسمان کبود

چون تو هرگز کریم و راد نبود

هرگز از تو کسی بلا نکشید

هرگز از تو کسی جفا نشنود

عید فرخنده باد بر تو ملک

[...]

وطواط

آفتاب جلال و عالم جود

که چنو در جهان نشد موجود

خان عادل ، کمال دولت و دین

گوهر کان محمدت ، محمود

آنکه او راست طلعت میمون

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از وطواط
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه