گنجور

 
جهان ملک خاتون

ناتوان چشم تو تا میل به مخموری کرد

دل سرگشته ی من باز ز تن دوری کرد

ای خجل گشته ز روی تو زبان طبعم

که چرا نسبت رویت به گل سوری کرد

تا سر زلف تو چین یافت خطا کرد بسی

که به ملک دل من دعوی فغفوری کرد

تا دل من شود از شهد لبش شیرین کام

مدّتی بر در بستان تو زنبوری کرد

تا مگر درد دل او به سلیمان برد

سالها در کف پای غم تو موری کرد

گفتمش نرگس مست تو چرا رنجورست

گفت مخمور بسی روی به رنجوری کرد

گفت آخر ز چه گشتی تو چنین زار و نزار

گفتم ای جان و جهان بر همه مهجوری کرد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
حافظ

دوستان دخترِ رَز توبه ز مستوری کرد

شد سویِ محتسب و کار به دستوری کرد

آمد از پرده به مجلس عَرَقَش پاک کنید

تا نگویند حریفان که چرا دوری کرد

مژدگانی بده ای دل که دگر مطربِ عشق

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه