گنجور

 
جهان ملک خاتون

هیچ کس در غم ایام چو من خوار مباد

اینچنین خسته جگر بی دل و بی یار مباد

چون من سوختهٔ خسته جگر هیچ کسی

در شب محنت هجر تو گرفتار مباد

من ز غم خوارم و غمخوار ندارم چه کنم

در ره عشق تو کس چون من غمخوار مباد

چون بجز لطف تو ای دوست مرا یاری نیست

جز غم عشق تواَم در دو جهان کار مباد

ترک مست تو بیازرد مرا دل به جفا

مکن ای دوست کسی در پی آزار مباد

با سر زلف دوتای تو که چین بر چینست

نافهٔ مشک ختن در همه تاتار مباد

با وجود خط چون سنبل تر بر قمرت

در همه ملک جهان طبلهٔ عطّار مباد

 
 
 
پرسش‌های پرتکرار