گنجور

 
جهان ملک خاتون

اگر دمی ز تو بویی به من رساند باد

هزار جان و جهانم فدای آن دم باد

تویی که یاد من خسته سالها نکنی

منم که با غم رویت نشسته ام دلشاد

چه شد چرا چه سبب حال من نمی پرسی

که هر دمم به فلک می رسد ز غم فریاد

من از ملامت دشمن به عشق نگریزم

بیا که دل به تو دادیم و هرچه باداباد

مرا سریست ز عهدت به باد خواهد شد

که در طریقت عشقست عهد بر بنیاد

چو بخت یار نباشد ستیز نتوان کرد

دلا ز کار جهان همچو سرو باش آزاد

رقیب بی خرد آخر نصیحتم کم کن

چرا که با تو چنین حادثه بسی افتاد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
رودکی

جهان به کام خداوند باد و دیر زیاد

برو به هیچ حوادث زمانه دست مداد

درست و راست کناد این مثل خدای ورا

اگر ببست یکی در، هزار در بگشاد

خدای عرش جهان را چنین نهاد نهاد

[...]

کسایی

خدای عرش جهان را چنین نهاد نهاد

که گاه مردم ازو شادمان و گه ناشاد

مباش غمگین یک لفظ یاد گیر لطیف

شگفت و کوته ، لیکن قوی و با بنیاد

فرخی سیستانی

یمین دولت شاه زمانه با دل شاد

بفال نیک کنون سوی خانه روی نهاد

بتان شکسته و بتخانه ها فکنده ز پای

حصارهای قوی بر گشاده لاد از لاد

هزار بتکده کنده قوی تر از هرمان

[...]

قطران تبریزی

همی ستیزه برد زلف یار با شمشاد

شگفت نیست گر از وی همیشه باشم شاد

گهی بپیچد و بستر بسیجد از دیبا

گهی بتازد و زنجیر سازد از شمشاد

ز قیر بر گل خندان هزار سلسله بست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه