نگار من به سر عهد خویش محکم نیست
مرا به غیر غم دوست هیچ همدم نیست
پیام من که رساند به یار مهرگسل
که در جهان بجز از باد صبح محرم نیست
بگو به یار که از غم به لب رسیدم جان
بیا که جز دل گرمی و آه سردم نیست
مرا که بود یکی دل به دست افکندم
به درد عشق تو ما را دلی به هردم نیست
به غیر درد فراقت که بر دلم صعب است
به جان تو که جز این درد هیچ دردم نیست
که شرح آن رخ چون ماه می تواند داد
مگر پریست تو گویی ز نسل آدم نیست
ز آتش غم او خاک ما به باد برفت
به دست دل چه توان کرد غیر بادم نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از غم جدایی و درد عشق سخن میگوید. او به معشوق خود میگوید که هیچ چیز جز اندوه او برایش باقی نمانده و همه چیز در زندگیاش بیمعناست. شاعر تاکید میکند که غم عشق معشوقش برایش بسیار سخت و پرآشوب است و هیچ درمانی جز یاد او ندارد. او همچنین زیبایی معشوق را به صورت یک پری توصیف میکند و در نهایت به احساسی عمیق از ناامیدی و فقدان اشاره میکند که تنها درد جدایی او را آزار میدهد.
هوش مصنوعی: معشوق من به وعدههای خود پایبند نیست و تنها همدم من در زندگی، غم دوست است.
هوش مصنوعی: من پیامی را به عشقام رساندم که در این دنیا هیچ چیز جز نسیم صبح، اسرارآمیز و محترم نیست.
هوش مصنوعی: به دوستت بگو که به خاطر غم و ناراحتی به حدی رسیدهام که فقط دل گرم و آه سردی دارم، بیایید تا بتوانیم با هم این دردها را تحمل کنیم.
هوش مصنوعی: من دلی به دست آوردن که به خاطر عشق تو متحمل درد است، اما اکنون دلی ندارم که به این وضع ادامه دهم.
هوش مصنوعی: جز درد جدایی تو، هیچ دردی برای من سخت نیست. زندگیام تنها به خاطر این درد جداییات پر میشود.
هوش مصنوعی: تنها زیبایی چهرهات را میتوان با وصفی چون ماه توصیف کرد، اما گویی تو از نسل آدم نیستی و به نوعی متفاوت به نظر میرسی.
هوش مصنوعی: از درد و غم او، آنچنان سوختیم که همه چیزمان به باد رفت. در برابر این دلشکستگی، جز تسلی خاطر چیز دیگری نمیتوان کرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مرا به عشق دل خویش نیز محرم نیست
که می زند دم بیگانگی و همدم نیست
تو رخ نمودی و عشاق را وجود نماند
که پیش چشمه خورشید روز شبنم نیست
به زلف تو همه دلهای سرد راست گذر
[...]
اگر غمی است مرا بر دل، از غمش غم نیست
مباد شاد، بدین غم، دلی که خرم نیست
همه جهان، به غمش خرمند و مسکین ما
کزان صنم به غمی، قانعیم و آن هم نیست
حسد برم که چرا دیگری خورد غم تو
[...]
مرا به غیر صبا پیش دوست محرم نیست
مرا انیس و دلارام و یار جز غم نیست
ببین چگونه بود حال آن دل مسکین
که جز غمش به جهان در غم تو همدم نیست
صبا تو حال من خسته نیک می دانی
[...]
به اهل درد غمت هرچه می کند غم نیست
چرا که هیچ دلی بی غم تو خرّم نیست
از آن به کعبهٔ وصل تو ره ندارد جان
که غیر در حرم خاص دوست محرم نیست
اساس عهد و وفا با تو محکم است مرا
[...]
بمردمی چو سگ یار کس بعالم نیست
کسی که نیست سگ کوی یار آدم نیست
گداختم ز تماشای روی او چکنم
نظاره رخ خورشید کار شبنم نیست
دوای زخم دلم جز لبش که میداند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.