در درد تو بر دلم دوا نیست
دریاب که این چنین روا نیست
ای دوست خیال مهر رویت
از دیده ی ما دمی جدا نیست
حال دل ریش با که گویم
چون محرم ما بجز صبا نیست
ای باد صبا بگو به یارم
آخر به منش نظر چرا نیست
گفتم بکنی به ما نظر گفت
ما را سر و برگ هر گدا نیست
آخر ز چه رو بگو نگارا
با مات به غیر ماجرا نیست
جز جور و جفا نمی نمایی
در ماه رخان مگر وفا نیست
زین بیش ستم مکن که ما را
از دست تو طاقت جفا نیست
دردیست به جان من ز هجران
کش جز لب لعل تو دوا نیست
از آتش عشق تو شدم خاک
جز باد کنون به دست ما نیست
ای جان جهان چو در گدازی
در دست مرا بجز دعا نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این غزل از دردها و رنجهای ناشی از عشق و جدایی صحبت میکند. او میگوید که هیچ دارویی برای دردش وجود ندارد و از دوستش میخواهد که به او توجه کند. خیال محبت دوست همیشه در ذهنش حاضر است و نمیتواند از او جدا شود. شاعر به بدبختیاش اشاره میکند و از صبا (باد) میخواهد که پیامش را به یارش برساند، اما یار نگاهش را از او میگیرد. او از ستم و جفاهای محبوبش شکایت میکند و این درد جدایی را به شدت احساس میکند. در نهایت، شاعر به شدت به عشق و حضور یار نیازمند است و هیچ دعایی جز دعا برای وصال او ندارد.
هوش مصنوعی: درد تو چنان است که هیچ درمانی برای دلم وجود ندارد. به من رحم کن، زیرا این وضعیت مناسب نیست و نمیتواند ادامه یابد.
هوش مصنوعی: ای دوست، همیشه تصویر مهر و زیبایی تو از ذهن و چشم ما دور نیست و همواره در خاطر ما باقی است.
هوش مصنوعی: چگونه میتوانم حال دلم را با کسی در میان بگذارم در حالی که هیچکسی جز نسیمی که میوزد، رازدار ما نیست؟
هوش مصنوعی: ای باد صبا، به دوست من بگو چرا نگاهش به من نیست و چرا به من توجهی ندارد.
هوش مصنوعی: گفتم به ما توجه کن، جواب داد که ما هم مثل هر گدا سر و سامان خاصی نداریم.
هوش مصنوعی: چرا ای معشوق، به جز قصهی ما، حرفی برای گفتن نیست؟
هوش مصنوعی: در چهرههای زیبا جز بدعهدی و ستم چیزی نمیبینم، مگر اینکه وفایی وجود نداشته باشد.
هوش مصنوعی: دیگر بیش از این به ما ظلم نکن، زیرا ما دیگر توان تحمل سختیهای تو را نداریم.
هوش مصنوعی: دردی در دل من از دوری تو وجود دارد که هیچ درمانی جز لبهای سرخ تو ندارد.
هوش مصنوعی: از عشق تو به آتش درآمدهام و حالا به جای آتش فقط خاکی در دست دارم و هیچ چیز دیگری در دسترس من نیست.
هوش مصنوعی: ای جان عالم، وقتی که در آتش عشق میسوزی، چیزی جز دعا از دست من برنمیآید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هرجا که بهدست عشق خوانیست
این قصه بر او نمک فشانیست
با عشق دلی که آشنا نیست
جامست ولی جهان نما نیست
دل آیینه ی خدا نمائیست
گر آنگه بغیر مبتلا نیست
رو، ز آینه رنگ غیر بزدای
[...]
می نوش که دور شادمانیست
خوش باش که روز کامرانیست
سر بر مکش از شراب کایام
از تیغ اجل به سر فشانیست
این دل که ز عشق می خورد خون
[...]
هر دل که به عشق مبتلا نیست
هستش مشمر که گوئیا نیست
تا دُردی درد نوش کردیم
دل را به از این دگر دوا نیست
رندیم و مدام جام رندان
[...]
با من چو محبت تو جانیست
میلم همه سوی مهربانیست
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.