گنجور

 
جهان ملک خاتون

ترا در دل مگر مهر و وفا نیست

و یا آیین تو غیر از جفا نیست

مرا دردیست در دل از فراقت

که جز وصل دلارامش دوا نیست

مکن زین بیش دوری از بر ما

که جان از تن جدا بودن روا نیست

چرا یاد از من مسکین نیارد

چو یک دم یاد او از ما جدا نیست

شکستن عهد یار و بی وفایی

نگارینا چو می دانی ز ما نیست

تو سلطان جهانبانی ولیکن

به هیچت جای پروای گدا نیست

من آن بلبل شدم در گلستانت

که ذکرم غیر اوصاف شما نیست

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
وطواط

جمال‌الملک شمس‌الدین جهانیست

که از هر نعمتی او را نشانیست

جهانی گفتم او راوین غلط بود

که هر مویی ز شخص او جهانیست

کفش و زجود بحری وین چه بحریست

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

بخوبی هیچکس چون یار ما نیست

ولیکن در دلش بوی وفا نیست

چه سود ار تنک شکر شد دهانش

که یک شکر ازان روزی ما نیست

نخواهم بست دل در وصلت ایماه

[...]

خاقانی

خطی مجهول دیدم در مدینه

بدانستم که آن خط آشنا نیست

بر آن خط اولین سطری نبشته

که جوزا نزد خورشید سما نیست

به جان پادشا سوگند خوردم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه