گنجور

 
جهان ملک خاتون

به دردم غیر وصل تو دوا نیست

چرا با ما تو را جز ماجرا نیست

ترا گر مهر ما نبود مرا هست

تو را صبر ار بود از من مرا نیست

وفا گر نیست جانا در دل تو

ولی چندین جفا بر ما روا نیست

جفا کردی و دل بردی زهی چشم

تو را شرم و حیا از روی ما نیست

چرا خود را ز ما بیگانه داری

چرا رحمت به حال آشنا نیست

کدامین پیرهن کز دست هجران

که هر دم در غم رویت قبا نیست

چو در عالم بجز تو کس ندارم

نگویی در دلت مهرم چرا نیست

نگارینا تو دانی در جهانم

به جان تو که جز لطف شما نیست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
وطواط

جمال‌الملک شمس‌الدین جهانیست

که از هر نعمتی او را نشانیست

جهانی گفتم او راوین غلط بود

که هر مویی ز شخص او جهانیست

کفش و زجود بحری وین چه بحریست

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

بخوبی هیچکس چون یار ما نیست

ولیکن در دلش بوی وفا نیست

چه سود ار تنک شکر شد دهانش

که یک شکر ازان روزی ما نیست

نخواهم بست دل در وصلت ایماه

[...]

خاقانی

خطی مجهول دیدم در مدینه

بدانستم که آن خط آشنا نیست

بر آن خط اولین سطری نبشته

که جوزا نزد خورشید سما نیست

به جان پادشا سوگند خوردم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه