مرا تا در تنم پیوند جانست
غم عشقش میان جان نهانست
ز درد هجر آن سرو سمن بوی
سرشک دیده ام بر رخ روانست
دلم بربود و بر خاک ره انداخت
نمی دارد نگاهش مشکل آنست
گذاری گر فتد بر بوستانم
دو چشمم سوی آن سرو روانست
بیا بنشین زمانی دل نشانم
که از مهر توأم در دل نشانست
چه اندازم به پایت جز سری نیست
فدای جان تو روح و روانست
فدا کردم به پایت جان ولیکن
دل بی مهر او با دیگرانست
گلی چون رویش ای بلبل نگویی
که تا خود در کدامین بوستانست
دل مسکین من عمریست کز غم
چنین سرگشته از کار جهانست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر عشق عمیق و غم ناشی از دوری معشوق است. شاعر از پیوند جان و تن خود سخن میگوید و غم عشق را در دلش حس میکند. او به یاد درد دوری و زیبایی معشوقش، اشک میریزد و احساساتش را با شدت بیان میکند. دل او گرفتار عشق است و در حالی که همواره به یاد معشوقش است، به تنهایی و غم خود اشاره میکند. در نهایت، شاعر به سرگشتگی و درد ناشی از عشق خود اعتراف میکند.
هوش مصنوعی: تا زمانی که جانم به بدنم وابسته است، درد و غم عشق او در عمق وجودم پنهان است.
هوش مصنوعی: از درد دوری آن درخت زیبا، بوی اشکهایم بر چهرهام روان است.
هوش مصنوعی: دل من را به تسخیر خود درآورد و بر زمین انداخت، ولی او هیچ توجهی به این موضوع ندارد، این است که مشکل بزرگ است.
هوش مصنوعی: اگر کسی از کنار باغم عبور کند، چشمانم به سمت آن سرو زیبا میچرخد.
هوش مصنوعی: بیا کمی با هم بنشین و صحبت کنیم، وقتی که عشق و محبت تو در دل من جای دارد.
هوش مصنوعی: جز سر خودم چیزی ندارم که به پای تو بیفشانم. جان من فدای توست و روح و جانم برای توست.
هوش مصنوعی: برای تو جانم را فدای تو کردم، اما دل من عشق واقعی را در قلبی دیگر میبیند.
هوش مصنوعی: ای بلبل، اگر گلی را ببینی و از زیباییاش شگفتزده شوی، نباید بگویی که آن گل در کدام باغ و بوستان قرار دارد.
هوش مصنوعی: دل ساده و بیچاره من سالهاست که به خاطر غم و اندوهی که دارد، از مسیر زندگی و امور دنیا سردرگم شده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چنان کش زور و قوت بی کرانست
عطابخشی و جودش همچنانست
نفس شومم بدنیا بهر آن است
که تن از بهر موران پرورانست
ندونستم که شرط بندگی چیست
هرزه بورم بمیدان جهانست
وز اول تا به آخر آن چه دانست
فروخواند آن چه خواندن میتوانست
صفات لایزالش کس ندانست
هر آن وصفی که گوئی بیش ازانست
سماع آرام جان زندگانست
کسی داند که او را جان جانست
کسی خواهد که او بیدار گردد
که او خفته میان بوستانست
ولیک آن کاو به زندان خفته باشد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.