گنجور

 
جهان ملک خاتون

شراب هجر تو بسیار خوردم

هنوز از مستیم در سر خمارست

به وصلم یک زمان بنواز یارا

که ما را با غم عشق تو کارست

مکن زین بیش بر من جور و خواری

که جان من ز هجران تو زارست

بجز نیکی نماند در جهان هیچ

تو نیکی کن که نیکی یادگارست

نظر بر حسن سیرت هست ما را

به صورتهای بی معنی چه کارست

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عنصری

سده جشن ملوک نامدارست

ز افریدون و از جم یادگارست

زمین گویی تو امشب کوه طورست

کزو نور تجلّی آشکارست

گر این روزست شب خواندش نباید

[...]

انوری

ز عشق تو نهانم آشکارست

ز وصل تو نصیبم انتظارست

ز باغ وصل تو گل کی توان چید

که آنجا گفتگوی از بهر خارست

ولی در پای تو گشتم بدان بوی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه