گنجور

 
جهان ملک خاتون

بیا که با تو نداریم دست بالایی

چرا به خون دل من دو دست آلایی

دلم ز دست فراق تو خون شود آنگه

بگو چرا تو به زجرم ز دیده پالایی

گذر به جانب ما کن چرا که از تو سزد

نظر به ما که تو سرو بلند بالایی

ز بوی زلف تو بگریخت آهوی ختنی

به چشم شوخ تو داده‌ست رسم شهلایی

عبیر و عنبر و کافور و مشک و سنبلِ تر

به جعد زلف تو دادند اسم لالایی

ز حد گذشت فراق رخت بیا ورنی

دوتا کنم ز غم تو قبای یک لایی

جهان ز پای درآمد بگیر دستش را

ز دست جور که کرده‌ست چرخ والایی

 
 
 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی