گنجور

 
جهان ملک خاتون

ز روی لطف کن در من نگاهی

که تا گردم ز جانت نیکخواهی

چو حلقه بر درت سرگشته ز آنم

که در خوان وصالم نیست راهی

وصالت از خدا خواهم به زاری

نخواهم غیر از این مالی و جاهی

دل مسکین سرگردان ما را

نباشد جز سر زلفت پناهی

به جان تو که در مهرت نکردم

به غیر از عشق ورزیدن گناهی

گناهی من اگر کردم خدا را

شد اکنون آب چشمم عذرخواهی

نگوید در غمت جز مردم چشم

ندارم ای عزیز من گواهی

گذاری گر کنی سویم ببینی

ز مهرت رسته بر خاکم گیاهی

شود قلب جهان چون زر سراسر

اگر لطفت کند در ما نگاهی

وگر لطفت نباشد دستگیرم

جهان بر ما چو زندان است و چاهی

رخش را چون کنم تشبیه با ماه

که یک شب بدر باشد هر به ماهی

چه نسبت زلف او با مشک تاتار

که باشد در جهان او را سیاهی

ز آهم رومکش درهم که باشد

ضرورت زنگ آئینه ز آهی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
رودکی

به راه اندر همی شد شاهراهی

رسید او تا به نزد پادشاهی

باباطاهر

به قبرستان گذر کردم صباحی

شنیدم ناله و افغان و آهی

شنیدم کله‌ای با خاک می‌گفت

که این دنیا نمی‌ارزد بکاهی

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از باباطاهر
مسعود سعد سلمان

نگارینا نرستی ز آب و در آب

سبک رفتاری و نیکو شناهی

بلی تو ماهی سیمی و هرگز

نترسد در میان آب ماهی

کنارم آبگیری هست و در وی

[...]

انوری

زهی بگرفته از مه تا به ماهی

سپاه دولت پیروز شاهی

جهانداری که خورشیدست و سایه

یکی شاهنشهی دیگر الهی

خداوندی که بنهادند گردن

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه