گنجور

 
جهان ملک خاتون

صبا حال دلم را نیک دانی

به کوی دوست رو یک شب نهانی

بگو حال دلم با آن ستمگر

ز روی لطف و دانم می توانی

بگویش ای بت سنگین دل من

چرا با ما چنین نامهربانی

نیارم کرد عشقت آشکارا

تو باری پرسشی می کن نهانی

دلت در جای دیگر پای بندست

مرا می داری ای دلبر زبانی

بیا تا در برت گیرم خدا را

که دل را جانی و جان را روانی

به باغ جان ما بخرام چون سرو

مگر کز درد هجرم وارهانی

اگر هجران چنین خواهد گذشتن

مرا دیگر نشاید زندگانی

وصال تو شبی ای نور دیده

مرا خوشتر ز عمر جاودانی

چو گل داغ فراقت نیست بر جان

به باغ جان ما سرو روانی

مگردان سر ز ما ای سرو آزاد

اگرچه شیوه ها را نیک دانی

چو جان مهر تو در دل هست ما را

وصال تست عین کامرانی

به هر عودی که بر ما آید از تو

مسوز ای بیوفا جان و جهانی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
دقیقی

دریغا میر بونصرا دریغا

که بس شادی ندیدی از جوانی

ولیکن راد مردان جهاندار

چو گل باشند کوته زندگانی

کسایی

به جام اندر تو پنداری روان است

و لیکن گر روان دانی روانی

به ماهی ماند ، آبستن به مریخ

بزاید ، چون فراز لب رسانی

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از کسایی
عنصری

شکفته شد گل از باد خزانی

تو در باد خزانی بی زیانی

همه شمشاد و نرگس گشتی ای دل

چه چیزی مردمی یا بوستانی

ز بوی موی پیچان سنبلی تو

[...]

ابوالفضل بیهقی

دریغا میر بونصرا دریغا

که بس شادی ندیدی از جوانی‌

و لیکن راد مردان جهاندار

چو گل باشند کوته زندگانی‌

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه