ای جان و زندگانی عمری و شادمانی
بر حال ما نظر کن کز لطف می توانی
من سخت ناتوانم جز تو کسی ندارم
از پیش خود مرانم هرچه کنی توانی
من در غم تو زارم وز خود خبر ندارم
لطفی بود به کارم گر از غمم رهانی
عشق تو آشکارا شد چون کنم نگارا
آخر تفقدی کن ای جان ما نهانی
از سوز ما و زاری آخر خبر نداری
تا کی کشم جفایت تا کی وفا ندانی
دانم ترا فراغت از حال زار ما هست
گر در دلت نیایم هم پرسشی توانی
عمریست تا دل من در کار عشق خون شد
بی دوست سیر گشتم از عمر و زندگانی
نرگس میان بستان مخمور بود باری
کز چشم شوخت [آموخت] سستی و ناتوانی
تلخست کام عیشم زهرست بی تو نوشم
جز وصل تو چه باشد مقصود این جهانی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این متن شاعر به معشوق خود میگوید که در زندگیاش به شدت به او نیاز دارد و بدون عشق او احساس تنهایی و ضعف میکند. او از غم و اندوهی که بخاطر فراق معشوقش دارد، سخن میگوید و از معشوق میخواهد که به حال او توجه کند و او را از غم رهایی بخشد. شاعر بیان میکند که عشق او آشکار شده و از معشوق میخواهد که به او التفاتی بکند و از درد و زاری او باخبر شود. او همچنین اشاره میکند که زندگیاش بدون عشق بیمعناست و هیچ چیز جز وصال معشوقش برایش ارزش ندارد.
هوش مصنوعی: ای محبوب من، تو جان و زندگی منی. به یاد ما باش و به حال ما نظر لطفی داشته باش، زیرا تو میتوانی به ما شادی و خوشی ببخشی.
هوش مصنوعی: من در اوضاع سخت و دشوار به شدت ناتوانم و جز تو هیچ کس را ندارم که به من کمک کند. از پیش خود مرا دور نکن، هر کاری که از دستت بر بیاید انجام بده.
هوش مصنوعی: من به خاطر غم تو بسیار ناراحتم و به حال خودم توجهی ندارم. اگر بتوانی من را از اندوهی که در آن غرق شدهام نجات دهی، برایم لطف بزرگی خواهد بود.
هوش مصنوعی: عشقت علنی شد و حالا ای محبوب، چطور میتوانم به تو بگویم؟ خواهش میکنم به من توجه کن، ای عزیز من که در خفا هستی.
هوش مصنوعی: از درد و رنجی که من دارم تو هیچ خبری نداری. نمیدانم تا کی باید ظلم و بیوفایی تو را تحمل کنم و تو هرگز به وفا و محبت پاسخ نخواهی داد.
هوش مصنوعی: میدانم که تو از وضعیت بد ما بیخبر هستی، اما اگر در دل تو نسبت به ما سوالی وجود داشته باشد، میتوانی بپرسی.
هوش مصنوعی: مدت زیادی است که دل من در عشق به شدت رنج میبرد و بدون دوست، از عمر و زندگیام خسته شدم.
هوش مصنوعی: در میان باغ، نرگس به حالت مستی بود و این حالتی از ضعف و ناتوانی را از نگاه دلربا و جذابش به دیگران منتقل میکرد.
هوش مصنوعی: بدون تو، لذت زندگی برایم تلخ و زهرآگین است. جز رسیدن به تو، هدفی در این دنیا ندارم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گفتم مگر که ما را؛در دل به جای جانی
نه نه خطاست جانا جانی و زندگانی
یار گشاده زلفی دلبند شوخ چشمی
معشوق خوبروئی؛ دلدار خوش زبانی
برده سبق فراقت؛ از رنج بی نهایت
[...]
بختی نه بس مساعد یاری چنان که دانی
بس راحتی ندارم باری ز زندگانی
ای بخت نامساعد باری تو خود چه چیزی
وی یار ناموافق آخر تو با که مانی
جانی خراب کردم در آرزوی رویت
[...]
کردی نخست با ما عهدی چنان که دانی
ماند بدان که بر سر آن عهد خود نمانی
راندی به گوش اول صد فصل دلفریبم
و امروز در دو چشمم جز جوی خون نرانی
آن لابههای گرمت ز اول بسوخت جانم
[...]
ای باد روح پرور زنهار اگر توانی
امشب لطافتی کن آنجا گذر که دانی
در شو چو مهربانی در تیرگی زمانی
یابی مگر نشانی زان آب زندگانی
ره ره گذر بکویش دم دم نگر برویش
[...]
ای جان جان جانم تو جان جان جانی
بیرون ز جان جان چیست آنی و بیش از آنی
پی میبرد به چیزی جانم ولی نه چیزی
تو آنی و نه آنی یا جانی و نه جانی
بس کز همه جهانت جستم به قدر طاقت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.