چرا تو درد دلم را دوا نمی سازی
نظر به عین عنایت بما نیندازی
صبا به زلف نگارم اگر رسی زنهار
مباز با سر زلفش مکن تو جانبازی
به گوش یار رسان نرمکی ز من پیغام
که عاشقان جهانرا تو محرم رازی
بگو چرا چه سبب از چه رو بتا با من
به هیچ گونه نداری طریق دمسازی
چه گفته ایم ز دستت بجز شکایت هجر
چه کرده ایم به پایت بجز سر اندازی
چو چاره ساز جهانی تویی به لطف امروز
چرا به چاره بیچارگان نپردازی
اگرچه خوار شدم بر درت چو خاک هنوز
میان خلق جهانم بود سرافرازی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر با احساس درد و ناامیدی از یار خود سخن میگوید و از او میخواهد که چرا به او توجهی نمیکند و دردش را تسکین نمیدهد. شاعر در بیان احساساتش از عاشقانی که رازهایشان را به یار میسپارند حرف میزند و میپرسد که چرا یار در برطرف کردن درد او کمک نمیکند. او تأکید میکند که اگرچه در برابر یار خوار شده، اما هنوز در میان مردم احساس عزت و سرافرازی دارد.
هوش مصنوعی: چرا به دردی که در دل دارم رسیدگی نمیکنی؟ چرا به من نگاهی نمیاندازی و مرا مورد محبت قرار نمیدهی؟
هوش مصنوعی: اگر بادی به زلف معشوقم برسد، مراقب باش که به دقت با آن بازی نکنی و قربانی زلف او نشوی.
هوش مصنوعی: به آرامی و با لطافت پیامی از من به گوش محبوب برسان که عاشقان دنیا تو را از اسرار دل آگاه میدانند.
هوش مصنوعی: بگو چرا و به چه دلیلی، ای معشوق، هیچ راهی برای نزدیکی و صمیمیت با من نداری؟
هوش مصنوعی: ما جز از دوری تو شکایت نکردهایم و غیر از بیتابی در پیش تو کاری نکردهایم.
هوش مصنوعی: وقتی که تو قادر به حل مشکلات جهانی هستی، چرا امروز به کمک کسانی که در تنگنا هستند نمیپردازی؟
هوش مصنوعی: اگرچه در درگاه تو مانند خاک و ذلیل شدم، اما هنوز در میان مردم، احساس بزرگی و سربلندی میکنم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
زهی ! جمال تو بر ماه کرده طنازی
سزاست بر سر خوبان تو را سرافرازی
به چشم طنز کنی گر کنی به ماه نظر
بدان جمال تو را هست جای طنازی
به دست قهر ز لشکر گه جمال همی
[...]
چو تیر غمزه بناز و کرشمه اندازی
نشانه از دل مسکین من کن ای غازی
نخست با تو بالبازی اندر آمده ام
چو دل نماند تن در دهم بجانبازی
مرا چو جان بباری شد است قربانت
[...]
سریر سلطنت اکنون کند سرافرازی
که سایه بر سرش افکند خسرو غازی
فلک کلاه غرور این زمان ز سر بنهد
که هست افسر شه بر سر سرافرازی
خطاب خسرو انجم کنون بگردانند
[...]
چو برقع از رخ زیبای خود براندازی
بگو نظارگیان را صلای جانبازی
ز روی خوب نقاب آنگهی براندازی
که جان جمله جهان ز انتظار بگدازی
نقاب روی تو، جانا، منم که چون گویم:
[...]
اگر کلاله مشکین ز رخ براندازی
کنند در قدمت عاشقان سراندازی
اگر به رقص درآیی تو سرو سیم اندام
نظاره کن که چه مستی کنند و جانبازی
تو با چنین قد و بالا و صورت زیبا
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.