مگر با ما سر یاری نداری
بگو تا کی کشم این بردباری
ز من دل بستدی کردی مرا خوار
چنین باشد نگارا شرط یاری
عزیز من عزیزم داشت دایم
تحمّل چون کنم زین بیش خواری
دلم بردی و کردی قصد جانم
نباشد این طریق دوستداری
چو سلطانان که در صحرا بتازند
فرس را در پی شیر شکاری
بیفکندی و بر فتراک بستی
دلم را و مرا کشتی به زاری
به آب دیده پروردم گلی را
که کرد اندر جهان این بردباری
کنون زان گل نصیبم نیست جز خار
نگویی آخر ای دل در چه کاری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این سروده از یار خود میخواهد که اگر در دوستی و یاری با او نیت ندارد، صادقانه بگوید تا از این همه صبر و درد رها شود. او از ناراحتی و خاری که از سوی یار متحمل شده، شکایت میکند و احساس میکند که عشق او باعث شده تا به حالت زار و ناامیدی برسد. شاعر با احساساتی عمیق بیان میکند که در عشق باید وفاداری و صداقت وجود داشته باشد و ابراز میکند که دیگر تحمل این درد را ندارد. او به یاد گل زیبا و خوشبویی میافتد که اکنون به خار بدل شده و از یار خود میخواهد که در این وضعیت چه بکند.
هوش مصنوعی: اگر نمیخواهی در کنار ما باشی و به ما کمک کنی، بگو تا چه زمانی باید این صبر و تحمل را ادامه دهم؟
هوش مصنوعی: به خاطر عشق و وابستگی که به من پیدا کردی، حالا من را خوار و بیارزش کردی. آیا اینگونه است که شرط دوستی و یاری باید باشد، ای زیبای من؟
هوش مصنوعی: عزیزم که همیشه مورد محبت من بوده، چگونه میتوانم بیشتر از این تحمّل کنم، در حالی که این وضعیت برای من بسیار خفتآور است؟
هوش مصنوعی: تو دل مرا بردی و اکنون قصد جانم را داری، اما این روش در دوست داشتن صحیح نیست.
هوش مصنوعی: آنگونه که پادشاهان در دشت به دنبال شیر شکار میروند، من هم با تمام قوت و شجاعت در پی هدف خود میتازم.
هوش مصنوعی: تو دل مرا به راحتی در دل خویش انداختی و با غم دل مرا به زاری و گرفتاری دچار کردی.
هوش مصنوعی: با اشک چشمم گلی را پرورش دادم که در دنیا به من耐پذیری و استقامت بخشید.
هوش مصنوعی: حالا از آن گل هیچ نصیبی ندارم جز خار. نگویی آخر ای دل، در چه کارِ دیگری باید باشم؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جهان را نیست جز مردم شکاری
نه جز خور هست کس را نیز کاری
یکی مر گاو بر پروار را کس
جز از قصاب ناید خواستاری
کسی کو زاد و خورد و مرد چون خر
[...]
ز تو نشگفت فضل و بردباری
چنان کز ما جفا و زشتکاری
بهمو واجی چرا ته بیقراری
چو گل پروردهٔ باد بهاری
چرا گردی بهکوه و دشت و صحرا
بهجان او ندارم اختیاری
ندارم جز غم تو غمگساری
نه جز تیمار تو تیمارداری
مرا از تو غم تو یادگارست
از این بهتر چه باشد یادگاری
بدان تا روزگارم خوش کنی تو
[...]
الا ای خوش نسیم نو بهاری
تو بوی زلف آن بت روی داری
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.