گنجور

 
جهان ملک خاتون

بصرم دیده ی جهان بین است

که رخش مایه ی دل و دین است

وصف رویش چگونه بتوان گفت

هرچه گویم هزار چندین است

آنچه گویند در حبیبان نیست

گر نباشم غلط مگر این است

مایه ی روح در سبک روحیست

لیک با ما عظیم سنگین است

من ز جانم مطیع و چاکر او

از چه رو با منش چنین کین است

ابروانش مدام پیوسته

با دو زلفین او پر از چین است

مشکل اینست که بی سبب با من

رخش جورش همیشه در زین است

چه کنم چون به عرصه ی ستمت

دل سرگشته ام چو فرزین است

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سنایی

تا جهان است؛ کار او این است

نوش او نیش و مهر او کین است

مشاهدهٔ بیش از ۲۲ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
حمیدالدین بلخی

زآنکه در کویت آفتاب این است

نیم شب چون نماز پیشین است

خاقانی

ای عزیزان بر جهان این است

زهرش اندر گیای شیرین است

نظامی

بزم‌های تو گرچه رنگین است

آنچه بزم مخلد است این است

عطار

شیر در کار عشق مسکین است

عشق را بین که با چه تمکین است

نکشد کس کمان عشق به زور

عشق شاه همه سلاطین است

دلم از دلبران بتی بگزید

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه