گنجور

 
عطار

شیر در کار عشق مسکین است

عشق را بین که با چه تمکین است

نکشد کس کمان عشق به زور

عشق شاه همه سلاطین است

دلم از دلبران بتی بگزید

کو به رخ همچو ماه و پروین است

از لطیفی که هست آن دلبر

فخر خوبان چین و ماچین است

وصف خوبی او چه دانم گفت

هرچه گویم هزار چندین است

خوب رویی شگرف گفتاری

که به صورت فرشته آیین است

آن نگاری که روی او قمر است

طره‌اش مشک عنبرآگین است

من چو فرهاد در غمش زارم

کو به حسن و جمال شیرین است

صفتش در زمانه ممتاز است

دیدنش روح را جهان بین است

آن ستم کز صنم کشید فرید

بی‌گمان آفت دل و دین است

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۹۲ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
سنایی

تا جهان است؛ کار او این است

نوش او نیش و مهر او کین است

مشاهدهٔ بیش از ۲۲ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
حمیدالدین بلخی

زآنکه در کویت آفتاب این است

نیم شب چون نماز پیشین است

خاقانی

ای عزیزان بر جهان این است

زهرش اندر گیای شیرین است

نظامی

بزم‌های تو گرچه رنگین است

آنچه بزم مخلد است این است

عراقی

شاد کن جان من، که غمگین است

رحم کن بر دلم، که مسکین است

روز اول که دیدمش گفتم:

آنکه روزم سیه کند این است

روی بنمای، تا نظاره کنم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه