ز سوز عشق رخت آتشیست در جانم
که جز وصال توأش چاره ای نمی دانم
به بوستان وصالت چو بلبلی مستم
ولی ز شوق جمالت هزار دستانم
اگر تو شوق من و حسن خود نمی دانی
به جان تو که من اخلاص خویش می دانم
اگرچه هست شکستی تو را ز صحبت ما
من از وصال تو زین بیش صبر نتوانم
به دست ما نبود جز سری، جو سرو خرام
میان باغ روان تا به پایت افشانم
منم ز تیغ فراقت عظیم خسته و زار
مگر وصال تو باشد دوای درمانم
حکایت شب وصلش ز من مپرس ای دل
که من به روی چو ماهش ز دیده حیرانم
جهان ز عشق تو جان را نهاده بر کف دست
نشسته تا چه دهد آن نگار فرمانم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر دربارهی عشق عمیق و آتشین شاعر به محبوبش است. او از شدت عشقش میگوید که هیچ چارهای جز وصال محبوبش ندارد. مانند بلبل مستی که در بوستان محبوب میچرخد. اگرچه ممکن است محبوب به این شوق و محبت پاسخ ندهد، شاعر همچنان از دل خود میداند که چقدر به او وفادار است. او از درد جدایی و خستگی ناشی از دوری میگوید و تنها راه درمانش را وصال محبوب میداند. شاعر در نهایت به حیرت خود در برابر زیبایی محبوب اشاره میکند و بیان میکند که عشقش به محبوب، تمام وجودش را تحت تأثیر قرار داده است.
هوش مصنوعی: از شدت عشق به تو، در وجودم آتش شعلهور شده است و جز رسیدن به تو هیچ راه حلی برای این درد نمیشناسم.
هوش مصنوعی: در باغ وصالت مانند بلبل شاداب و سرمستم، اما از شوق زیباییات هزاران درد و غم را در دل دارم.
هوش مصنوعی: اگر تو نمیدانی که من چقدر به تو علاقمندم و چهره زیبایت چقدر ارزشمند است، بدان که من از صمیم قلب و با اخلاص به تو ارزشی مینهم.
هوش مصنوعی: هرچند که ممکن است در نتیجهی صحبت ما آسیب دیدهای، اما من در آغوش گرفتن تو دیگر نمیتوانم بیشتر از این صبر کنم.
هوش مصنوعی: ما چیزی جز یک سر نداریم که در آن سرتاسر باغ، مانند سروهای بلند و با وقار، به آرامی راه میرود و میخواهم آن را به پای تو بپاشم.
هوش مصنوعی: من از جدایی تو بسیار رنجیده و ناتوان شدهام، مگر اینکه نزدیک شدن به تو، درمان دردهایم باشد.
هوش مصنوعی: ای دل، از من دربارهی شب وصالش نپرس، زیرا من در برابر چهرهاش مانند ماه، از شدت شگفتی و حیرت در حیرتم و نمیتوانم سخن بگویم.
هوش مصنوعی: در این جهان، به خاطر عشق تو، جانم را در دست گرفتهام و منتظر هستم ببینم آن معشوق چه دستوری به من میدهد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هر آن جواهر کز روزگار بستانم
چرا دهم به خس و خار ار نه بستانم
به دست چپ بدهم آن گهر که در یک سال
بهای صد گهر از دست راست بستانم
چو تیر هر جا ناخوانده گر همی نروم
[...]
ز هر بدی که تو دانی هزار چندانم
مرا نداند از آن گونه کس که من دانم
به آشکار بدم در نهان ز بد بترم
خدای داند و من ز آشکار و پنهانم
تن من است چو سلطان معصیتفرمای
[...]
بعهدهای گذشته امین من آن بود
که شعر خوانم بر آنکه سیم بستانم
بقحطسالی افتادم از هنرمندان
که گر بیان کنم آنرا بشرح نتوانم
اگر بیابم آنرا که شعر دریابد
[...]
خوشی خوشی تو ولی من هزار چندانم
به خواب دوش که را دیدهام نمیدانم
ز خوشدلی و طرب در جهان نمیگنجم
ولی ز چشم جهان همچو روح پنهانم
درخت اگر نبدی پا به گل مرا جستی
[...]
یکی یهود و مسلمان، نزاع میکردند
چنان که خنده گرفت از حدیثِ ایشانم
به طَیرَه گفت مسلمان: گر این قبالهٔ من
درست نیست، خدایا، یهود میرانم
یهود گفت: به تورات میخورم سوگند!
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.