گنجور

 
ایرانشان

به تور آگهی آمد و سلم از اوی

که دارد ز کینه برآن هر دو روی

دل از بزمشان دور شد، سر ز خواب

به رفتن گرفتند هر دو شتاب

به دریا که نامش دمندان نهم

رساند از آن دلفروزی به غم

ز هرگونه گفتند و برخاستند

ز کوش آن زمان یاوری خواستند

فرستادشان کوش چندان سپاه

که بر باد گفتی ببستند راه

شمردند دستورشان هفت بار

ز پیر و جوان، لشکری صد هزار

نبشته بیامد سرافراز کوش

که با لشکری گشنِ پولادپوش

مرا چشم دارید کاینک دمان

رَسَم بی‌گمانی زمان تا زمان

دل هر دو از شادمانی به جوش

برآمد ز کردار و گفتار کوش

 
 
 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی