منا دیگران را بفرمود شاه
که برگشت تازان به پیش سپاه
که هر کس کز این مایه ور لشکرید
زمین خلایق به پی مسپرید
نباید که آن خاک بیند سوار
جز آن گه که فرمان دهد شهریار
وزآن پس نویسنده را پیش خواند
به پاسخ فراوان سخنها براند
چنین گفت کاین نامه برخواندم
فرستاده را پیش بنشاندم
بپرسیدم از دانش و رای تو
پسندیدم این جای بر جای تو
تو را گر نبودی دل هوشیار
برآوردی از تو زمانه دمار
ولیکن خرد کار بستی نخست
کنون تاج و تخت مهی آنِ توست
چرا آن جفا پیشه ی تیره هوش
نیامد کمر بسته نزدیک کوش
چو پیش آمدی همچو تو بنده وار
همان گه ز ما یافتی زینهار
چو در شهر با من برآراست جنگ
بکندمش کاخ و ندادم درنگ
چو پنداشت کان باره گردون شده ست
کنون پست مانند هامون شده ست
سزای وی این بود و پاداشش این
تو نیز اندر این کار بهتر ببین
کمر بر میان بند و پیش من آی
چو خواهی که مانَد به تو تخت و جای
اگر رزم بودی تو را نیز رای
بهای زمانه ببردی ز جای
سر سال فرّخ چو آید فراز
فرستی سوی گنج ما ساو و باز
غلام و کنیزک ز هر یک هزار
به بالا چو سرو و به رخ چون بهار
که مشکوی ما را بشایند و بس
به لب نارسیده لب هیچ کس
دگر هرچه پُرمایه داری ز گنج
سوی ما فرستی که دیدیم رنج
چو کردی چنین، رَستی از چنگ من
نبینی سر تیغ و آهنگ من
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.