گنجور

 
ایرانشان

وز آن پس به سه ساله قارن رسید

بیامد فریدونِ کی را بدید

زمین بوس کرد و ستایش نمود

فریدون بر او آفرین بر فزود

فراوانش بستود و دادش امید

همین داشتم از تو، گفتا امید

به کامم رسانیدی ای پهلوان

که بادی همه ساله روشن‌روان

به خوردن نشست آن سَرِ سروران

چهل روز با رنجدیده سران

سپاهش بدو داد با کشورش

بشد با سپه، شادمان لشکرش

فریدون همی بود با ایمنی

ببست از جهان راه اهریمنی

تن کوش بیدادگر بسته ماند

چهل سال جان و دلش خسته ماند

 
 
 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی