سپیده دمان پارس و شاه دلیر
برفتند تا پیش میدان چو شیر
چو مردِ فرستاده آنجا رسید
مر او را بدید و بر شه دوید
که هست ایستاده همان جا که دوش
نهاده به گفتار خواننده گوش
بفرمود کو را ببارید شاه
نهاده دو چشم اندریشان سپاه
چو بهمن بشد پیش شاه زمین
ببوسید و بر شاه کرد آفرین
بدو گفت شاه ای سرافراز مرد
چه گویی بدان آرزوی نبرد
بدو گفت بهمن که فرمان شاه
بدین آرزو گردهد هیچ راه
یکی بخت را آزمایش کنیم
به کوشش هنرها نمایش کنیم
به بهمن چنین گفت اسبت کجاست
چو تو مردِ بیاسب بس بینواست
بدو گفت شاها مرا بارگی
ببردند دزدان به یکبارگی
به چاووش لشکر بفرمود شاه
که رو زود سالار آخور بخواه
برفت و بیاورد نزدیک شاه
به رخساره بر سود آن خاک راه
به سالار آخور نهان گفت شاه
که اسبی به او دِه گران و تباه
یکی اسب باید از این لاغری
که همتا نباشدش در کشوری
نگه کرد سالار در مردِ جنگ
در آن بُرز و یال و در آن هوش و سنگ
ابا خویشتن گفت این نامجوی
چنینست پاکیزه و خوبروی
یکی اسب باید مر او را سزا
که داننده آن را نداند بها
از آخر یکی اسب را برگزید
که چون او دو دیده به گیتی ندید
جهان همچو برق و دوان چون براق
ز بادِ بهاری ببردی سیاق
همانگه به اسب اندر آورد پای
بر آمد چو باد آن تکاور ز جای
بپوشید بهمن سلیحِ نبرد
سوی رزمگاه شه آهنگ کرد
به سالار آخُر چنین گفت شاه
که ای مرد بد کیش و مرد گناه
بفرمودمت کاسب لاغر دهی
از آخُر همان اسب بَتر دهی
بدو گفت کای شاه تندی مکن
ابا چرخ گردان بلندی مکن
بر آخور بتر زین ترا اسب نیست
اگر بازگشت این به بخت کسیست
به یزدان که دارنده جان ماست
که هرگز ندانم که او از کجاست
نه این مرد بیگانه یار منست
نه خویشتنست و نه دوستدار منست
چو بهمن در آمد به آوردگاه
دگر باره برگشت و شد پیش شاه
نمود او هم از پشت اسبش نماز
بدو گفت بهمن که ای سرفراز
تو دانی دو تن چون بکُشتی شوند
ز نیرو همه سوی سستی شوند
یکی زان دو آن اندر آید ز پای
تو از من مشو شهریارا ز جای
چنین داد پاسخ که ای شیر زُوش
برو سخت باش و به مردی بکوش
چنینست آیینِ کار نبرد
یکی از دوگان اندر آید به گَرد
گمانی چنان بُرد ذختر بدوی
که بهمن بترسید و برگاشت روی
چو پیش آمدش باز گفت ای جوان
چه بودت کجا اسب کردی دوان
به پیش پدر رفتمت گفت دیر
که گر بفکنم مر ترا من به زیر
نه آزار دارد نه کین آورد
رهِ داد و آیین و دین آورد
چنین داد پاسخ که ای خیرهگوی
مکَن میوه نارسیده، مجوی
همانا ندیدی مرا روز رزم
چه دانی کجا آمدستی به بزم
بدو گفت بهمن ترا دیدهام
به جنگ و نبردت پسندیدهام
ولیکن چو شیر آمد آهو رمید
رمیده کسی شیر از آهو ندید
همایِ دلاور برافروخت روی
برانگیخت اسب و برانداخت گوی
یکی نعره زد شاه گُندآوران
که در هم رمید آن سپاه گران
ز پیشش ربود آن هنرمند گوی
بزد و ز پسِ گوی بنهاد روی
نه بگذاشت کان ماه چوگان زند
همی از بَرِ گوی چوگان زند
به پا او همی داشتی گوی را
نهاده بر آن سیمتن روی را
چو اندر کشیدی بدو راه تنگ
زدی گوی را بهمن تیز چنگ
کجا گوی در زخم چوگان شدی
تکاورش چون مرغ پَرّان شدی
سه بار این چنین تا به پایان رسید
چو دختر بدانسان دلیری ندید
یکی نیزه برداشت پولاد سر
که بر سنگ خارا بکردی گذر
چو بهمن چنان دید برگشت زود
یکی نیزه از پارس بستد چو دود
زمانی بگشتند بر یکدگر
برو حمله کرد آن بت سیمبر
سر نیزه بر سینهاش راست کرد
تو گفتی ز پشتش گذر خواست کرد
چو تنگ اندر آمد بت از زین بگشت
یکی تا سر نیزه اندر گذشت
یکی حمله کرد او ازان پس چو باد
برآورده یال و بغل برگشاد
چو تنگ اندر آمد بدو پیل مست
سنان باز پس کرد و بگشاد دست
بُن نیزه زد بر میان دو نار
فرود آمد آن سرو نازان ز بار
بیفتاد بر خاک و اسبش بجَست
به ناکام بر خاک تیره نشست
دویدند پس خادمان تا بَرش
کشیدند چادر یکی بر سرش
رخ شاه بیرنگ شد اندران
چو برگِ درختان به وقتِ خزان
چنین گفت با موبدان شاهزاد
که ناموس این کار ما شد به باد
ز بیگانه مردی که نام و نژاد
ندارد نیارد کس او را به یاد
به پیشم بدینسان هنرها نمود
مرا ننگ داد آن هنرمند سود
چو با این هنرها گهر داشتی
سرش از هنر تاج زر داشتی
هنر با گهر سخت والا بود
گهر بیهنر سخت رسوا بود
هنر بهتر از گوهرِ نامدار
هنر ماند اندر جهان یادگار
مرا باب فرزانه گفت ای پسر
هنر بهترست از نژاد و گهر
دو گوهر یکی چیز و دیگر نژاد
که هر دو چنانند چون خاک و باد
اگر با هنر گوهر آمیختی
ستمدیده درویش بگریختی
هنر داد هر کی به فرزند و رنج
هنر ماند و اندر زمین ماند گنج
سپاهی و شهری ز بهمن همه
فتادند در شورش و دمدمَه
وزان جایگه بهمنِ سرفراز
به شهر اندر آمد دگر باره باز
فرود آمد و راه حجره گرفت
بماند او به جا اسب و ساز ای شگفت
چنان بود از غم دلِ دخت شاه
که کس را نداد از بَرِ خویش راه
نخورد و نخندید و با کس نگفت
دلش بود با درد و اندوه جفت
که این مرد گویی که شاید بُدَن
از ایدر کجا آرد آمدن شدن؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.