گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
ایرج میرزا

بود شیری به بیشه‌ای خفته

موشکی کرد خوابش آشفته

آن قَدَر دورِ شیر بازی کرد

در سرِ دُوشَش اسب‌تازی کرد

آن قَدَر گوشِ شیر گاز گرفت

گه رها کرد و گاه باز گرفت

تا که از خواب، شیر شد بیدار

متغیّر ز موشِ بدرفتار

دست برد و گرفت کَلّۀ موش

شد گرفتار موشِ بازیگوش

خواست در زیر پنجه لِه کُنَدَش

به هوا برده بر زمین زَنَدش

گفت ای موشِ لوس یک قازی

با دُمِ شیر می‌کنی بازی؟

موشِ بیچاره در هَراس افتاد

گریه کرد و به التماس افتاد

که تو شاهِ وُحوشی و من موش

موش هیچ است پیشِ شاهِ وُحوش

شیر باید به شیر پنجه کند

موش را نیز گربه رنجه کند

تو بزرگی و من خطا کارم

از تو امّیدِ مَغفِرَت دارم

شیر از این لابه رحم حاصل کرد

پنجه واکرد و موش را وِل کرد

اتفاقاً سه چار روزِ دگر

شیر را آمد این بلا بر سر

از پیِ صیدِ گرگ یک صیّاد

در همان حَول و حَوش دام نهاد

دامِ صیّاد گیرِ شیر افتاد

عوضِ گرگ شیر گیر افتاد

موش چون حالِ شیر را دریافت

از برایِ خلاصِ او بشتافت

بندها را جوید با دندان

تا که در برد شیر از آن جا جان

این حکایت که خوشتر از قند است

حاویِ چند نکته از پند است

اولاً گر نیی قوی‌بازو

با قوی‌تر ز خود ستیزه مجو

ثانیاً عفو از خطا خوب است

از بزرگان گذشت مطلوب است

ثالثاً با سپاس باید بود

قدرِ نیکی شناس باید بود

رابعاً هرکه نیک یا بد کرد

بد به خود کرد و نیک با خود کرد

خامساً خلق را حقیر مگیر

که گهی سودها بَری ز حقیر

شیر چون موش را رهایی داد

خود رها شد ز پنجه صیّاد

در جهان موشکِ ضعیفِ حقیر

می‌شود مایۀ خلاصی شیر