گنجور

 
ایرج میرزا

خسرو تاج بخش ناصر دین

آن سرشته به عقل و دانش داد

آن که دست عطا و همت او

حاصل بحر و کان به باد بداد

بود سیم سفر که از تبریز

شد به سوی فرنگ خسرو راد

بر به تبریز چون امیر نظام

باغ و کاخی نُموده بود آباد

در اِیاب و دِهاب مهمان شد

اندر آن باغ شاه با دلِ شاد

شه قدم چون نهاد در آن باغ

در دولت بد روی میر گشاد

زر و سیم زیاد بهر نثار

زیر پای ملک امیر نهاد

همۀ چاکران سلطان را

شال و اسل و طلا و نقره بداد

با دل شاد شاه از این کشور

به سوی پایتخت روی نهاد

سفر شه بنای باغ امیر

چون به یک سال اتفاق افتاد

بهر تاریخ سال ایرج گفت

«باغ میر اجل بُوَد آباد»

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
رودکی

شاد زی با سیاه‌چشمان، شاد

که جهان نیست جز فسانه و باد

ز آمده شادمان بباید بود

وز گذشته نکرد باید یاد

من و آن جعدموی غالیه‌بوی

[...]

فرخی سیستانی

هر که بود از یمین دولت شاد

دل بمهر جمال ملت داد

هر که او حق نعمتش بشناخت

میر مارا نوید خدمت داد

طاعت آن ملک بجا آورد

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
ابوالفضل بیهقی

پادشاهی برفت پاک سرشت‌

پادشاهی نشست حورنژاد

از برفته‌ همه جهان غمگین‌

وز نشسته‌ همه جهان دلشاد

گر چراغی ز پیشِ ما برداشت‌

[...]

مسعود سعد سلمان

روزگاریست سخت بی فریاد

کس گرفتار روزگار مباد

شیر بینم شده متابع رنگ

باز بینم شده مسخر خاد

نه به جز سوسن ایچ آزادست

[...]

مشاهدهٔ ۵ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه