گنجور

 
۱

فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۱۵

 

... ببندید یکسر میان یلی

ابا گرز و با خنجر کابلی

بدارید یکسر همه جای خویش ...

فردوسی
 
۲

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۳

 

... سراسر ستایش به سان بهشت

همه کابل و زابل و مای و هند

ز دریای چین تا به دریای سند ...

فردوسی
 
۳

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۴

 

... سوی کشور هندوان کرد رای

سوی کابل و دنبر و مرغ و مای

به هر جایگاهی بیاراستی ...

... بر آیین و رسم سرای سپنج

ز زابل به کابل رسید آن زمان

گرازان و خندان و دل شادمان ...

... ز ضحاک تازی گهر داشتی

به کابل همه بوم و برداشتی

همی داد هر سال مر سام ساو ...

... چو آگه شد از کار دستان سام

ز کابل بیامد به هنگام بام

ابا گنج و اسپان آراسته ...

... چو بالای پرمایگان خواستند

برون رفت مهراب کابل خدای

سوی خیمه زال زابل خدای ...

فردوسی
 
۴

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۷

 

... پرستندگان را سوی گلستان

فرستد همی ماه کابلستان

به نزد پری چهرگان رفت زال ...

... سپهبد خرامید تا گلستان

بر امید خورشید کابلستان

پری روی گلرخ بتان طراز ...

فردوسی
 
۵

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۸

 

... نباید گرفتن بدان هم شمار

که زال سپهبد بکابل نبود

سراپرده شاه زابل نبود

نبینید کز کاخ کابل خدای

به زین اندر آرد بشبگیر پای ...

فردوسی
 
۶

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۱۰

 

... سواری به کردار آذر گشسپ

ز کابل سوی سام شد بر دو اسپ

بفرمود و گفت ار بماند یکی ...

... بدان کار دیده سواران خویش

که آمد سواری دمان کابلی

چمان چرمه زیر او زابلی ...

فردوسی
 
۷

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۱۲

 

... نرفتی ز من نیک یا بد سخن

سپهدار دستان به کابل بماند

چنین مهر اویم بر آتش نشاند ...

... شود شاه گیتی بدین خشمناک

ز کابل برآرد به خورشید خاک

نخواهد که از تخم ما بر زمین ...

فردوسی
 
۸

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۱۳

 

... بیابند بر ما یکی دستگاه

ز کابل برآید به خورشید دود

نه آباد ماند نه کشت و درود ...

فردوسی
 
۹

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۱۴

 

... به هندوستان آتش اندر فروز

همه کاخ مهراب و کابل بسوز

نباید که او یابد از بد رها ...

فردوسی
 
۱۰

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۱۵

 

... که شاه و سپهبد فگندند بن

خروشان ز کابل همی رفت زال

فروهشته لفج و برآورده یال ...

... بیاید که گیتی بسوزد به دم

چو کابلستان را بخواهد بسود

نخستین سر من بباید درود ...

... ابا رای و با تاج و تخت و سران

نشستم به کابل به فرمان تو

نگه داشتم رای و پیمان تو ...

... به اره میانم بدو نیم کن

ز کابل مپیمای با من سخن

سپهبد چو بشنید گفتار زال ...

... مرا گفت بردار آمل کنی

سزاتر که آهنگ کابل کنی

چو پرورده مرغ باشد به کوه

نشانی شده در میان گروه

چنان ماه بیند به کابلستان

چو سرو سهی بر سرش گلستان ...

فردوسی
 
۱۱

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۱۶

 

چو در کابل این داستان فاش گشت

سر مرزبان پر ز پرخاش گشت ...

... برآساید و رام گردد زمین

به کابل که با سام یارد چخید

ازان زخم گرزش که یارد چشید ...

... بیارای و با خویشتن بر به راه

مگر شهر کابل نسوزد به ما

چو پژمرده شد برفروزد به ما ...

فردوسی
 
۱۲

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۱۷

 

... بگویند با سرفراز جهان

که آمد فرستاده ای کابلی

به نزد سپهبد یل زابلی ...

... برید این به گنجور دستان دهید

به نام مه کابلستان دهید

پری روی سیندخت بر پیش سام ...

... ز خون دلش دیده سیراب بود

سر بیگناهان کابل چه کرد

کجا اندر آورد باید بگرد ...

... بگویم بجویم بدین آب روی

نهفته همه گنج کابلستان

بکوشم رسانم به زابلستان ...

... کنون آمدم تا هوای تو چیست

ز کابل ترا دشمن و دوست کیست

اگر ما گنهکار و بدگوهریم ...

... بکش گر کشی ور ببندی ببند

دل بیگناهان کابل مسوز

کجا تیره روز اندر آید به روز ...

... درست است اگر بگسلد جان من

تو با کابل و هر که پیوند تست

بمانید شادان دل و تن درست ...

... سرم بر شود به آسمان بلند

به کابل چنو شهریار آوریم

همه پیش او جان نثار آوریم ...

... به دستوری بازگشتن به جای

شدن شادمان سوی کابل خدای

دگر ساختن کار مهمان نو ...

... ز گنج آنچه پرمایه تر خواستند

بکابل دگر سام را هر چه بود

ز کاخ و زباغ و زکشت و درود ...

... بدو داد و گفتش که ایدر مایست

به کابل بباش و به شادی بمان

ازین پس مترس از بد بدگمان ...

فردوسی
 
۱۳

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۲۲

 

... که با پیر سر شد به نوی جوان

سواری به کابل برافگند زود

به مهراب گفت آن کجا رفته بود ...

... گذاریم هر دو چنان چون سزد

چنان شاد شد شاه کابلستان

ز پیوند خورشید زابلستان ...

... پر از جامه و رنگ و بوی بهار

همه کابلستان شد آراسته

پر از رنگ و بوی و پر از خواسته

همه پشت پیلان بیاراستند

ز کابل پرستندگان خواستند

نشستند بر پیل رامشگران ...

فردوسی
 
۱۴

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۲۳

 

... لبش گشت خندان نهفتن گرفت

چنین گفت کامد ز کابل پیام

پیمبر زنی بود سیندخت نام ...

... سخنها بران برنهادیم راست

نخست آنکه با ماه کابلستان

شود جفت خورشید زابلستان ...

... گر ایدون که بینی به روشن روان

سپه رانی و ما به کابل شویم

بگوییم زین در سخن بشنویم ...

... ابا زال با پیل و چندی سپاه

فرستاده تازان به کابل رسید

خروشی برآمد چنان چون سزید

چنان شاد شد شاه کابلستان

ز پیوند خورشید زابلستان ...

فردوسی
 
۱۵

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۲۴

 

... بپرسیدش از گردش روزگار

شه کابلستان گرفت آفرین

چه بر سام و بر زال زر همچنین ...

... نهاد از بر تارک زال زر

به کابل رسیدند خندان و شاد

سخنهای دیرینه کردند یاد ...

... پس آنگاه سیندخت آنجا بماند

خود و لشکرش سوی کابل براند

سپرد آن زمان پادشاهی به زال ...

فردوسی
 
۱۶

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۲۶

 

... یکی جشن کردند در گلستان

ز زاولستان تا به کابلستان

همه دشت پر باده و نای بود ...

فردوسی
 
۱۷

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۲۷

 

... ز لشکر زمین گشت چون آبنوس

خود و گرد مهراب کابل خدای

پذیره شدن را نهادند رای ...

فردوسی
 
۱۸

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی نوذر » بخش ۸

 

... که شد تاج و تخت بزرگی به باد

ز قنوج تا مرز کابلستان

همان تا در بست و زابلستان ...

فردوسی
 
۱۹

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی نوذر » بخش ۱۰

 

... چو شد تافته شاه زابلستان

برفتند گردان کابلستان

یکی درع پوشید زال دلیر ...

... پس اندر دلیران زاولستان

برفتند با شاه کابلستان

چنان شد ز بس کشته در رزمگاه ...

فردوسی
 
۲۰

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی نوذر » بخش ۱۲

 

... تو دانی که دستان به زابلستان

به جایست با شاه کابلستان

چو برزین و چون قارن رزم زن ...

فردوسی
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode