گنجور

 
۱

ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۴۲۱

 

... مر پاکان را جنب زیارت کردم

شکرانه آنکه روزه خوردم رمضان

در عید نماز بی طهارت کردم

ابوسعید ابوالخیر
 
۲

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵ - در مدح ابوالحسن علی بن الفضل بن احمد معروف به حجاج

 

... کارفرمای چنین در مه آفاق کجاست

رمضان آمد و دیوان مؤونت برداشت

خلق را گفت مرا شادی از ایام شماست ...

فرخی سیستانی
 
۳

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹ - در دعای به سلطان محمود غزنوی گوید

 

... بر دولت آینده او تازه نشان باد

ماه رمضان بود بدو فرخ و میمون

شوال به از فرخ و میمون رمضان باد

او را همه آن باد که او خواهد دایم ...

فرخی سیستانی
 
۴

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۸ - در تهنیت عید فطر و مدح امیر محمد بن محمود گوید

 

رمضان رفت و رهی دور گرفت اندر بر

خنک آن کو رمضان را بسزا برد بسر

بس گرامی بود این ماه ولیکن چکنم ...

... تا نگویند فروهشت بر ما لنگر

رمضان پیری بس چابک و بس باخردست

کار بخرد همه زیبا بود و اندر خور ...

... سخنی باید گفتن که به ده دارد در

رمضان گر بشد از راه فراز آمد عید

عید فرخنده ز ماه رمضان فرخ تر

گاه آن آمد کز شادی پر گردد دل ...

فرخی سیستانی
 
۵

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۲ - نیز در مدح سلطان مسعود بن سلطان محمود گوید

 

... عادت و عاقبت کار تو چون نام پدر

روز عید رمضانست و سر سال نوست

هر دو فرخنده کناد ای ملک ایزد بتو بر

فرخی سیستانی
 
۶

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۵ - نیز در مدح شمس الکفاة ابوالقاسم احمد بن حسن میمندی وزیر گوید

 

... بسته شاهان و بزرگان جهان جمله کمر

روز عید رمضانست و سر سال نو است

هر دو را ایزد فرخنده کنادا بتو بر

فرخی سیستانی
 
۷

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۸ - در تهنیت عید فطر و مدح خواجه جلیل عبدالرزاق بن احمد بن حسن میمندی گوید

 

... همیشه یافته بر دشمنان خویش ظفر

خزان و آمدن عید و رفتن رمضان

خجسته باد برآن میر فر خجسته اثر

فرخی سیستانی
 
۸

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۲ - در مدح امیر فخر الدوله ابوالمظفر احمدبن محمد والی چغانیان

 

... تا چو آدینه بسر برده شد آید شنبه

تا چو ماه رمضان بگذرد آید شوال

شادباش ای ملک پاک دل پاک گهر ...

فرخی سیستانی
 
۹

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸۱ - در مدح سلطان محمود بن ناصر الدین غزنوی

 

... تن بدخواه گرازنده چو زر اندر گاه

روز عید رمضانست و سر سال نوست

عید او فرخ و فرخنده و فرخ سرماه

فرخی سیستانی
 
۱۰

ابوالفضل بیهقی » تاریخ بیهقی » باقیماندهٔ مجلد پنجم » بخش ۲۰

 

و ماه روزه درآمد و روزه بگرفتند و سلطان مسعود حرکت کرد از نشابور در نیمه ماه رمضان این سال و هم این روز فرمود تا قاضی صاعد را و پسرانش را و سید بو محمد علوی را و بو بکر محمشاد را و قاضی شهر و خطیب را خلعتها دادند و امیر بهرات آمد دو روز مانده ازین ماه و در کوشک مبارک فرود آمد و آنجا عیدی کرد که اقرار دادند که چنان عید هیچ ملک نکرده است خوانی نهاده بودند سلطان را در آن بنای نو که در باغ عدنانی ساخته بودند و خوانهای دیگر نهاده بودند در باغ عدنانی سرهنگان تفاریق و خیلتاشان را بر آن خوان ها بنشاندند و شعرا شعر میخواندند و در میان نان خوردن بزرگان درگاه که بر خوان سلطان بودند بر پای خاستند و زمین بوسه دادند و گفتند پنج و شش ماه گذشت تا خداوند نشاط شراب نکرده است و اگر عذری بود گذشت و کارها بر مراد است اگر رأی بزرگ خداوند بیند نشاط فرماید سلطان اجابت کرد و شراب خواست و بیاوردند و مطربان زخمه گرفتند و نشاط بالا گرفت و شراب دادن گرفتند چنانکه همگان خرم بازگشتند مگر سپاه سالار که هرگز شراب نخورده بود

و هر روز پیوسته ملطفه میرسید از جانب لشکر غزنین که چه میکنند و چه میسازند و بر موجب آنچه خداوند فرمودی کار میساختند چاشتگاه روز دوشنبه دهم شوال ناگاه منگیتراک برادر حاجب بزرگ علی قریب با دانشمند حصیری ندیم بدرگاه سلطان مسعود رسیدند در وقت سلطان را آگاه کردند فرمود که بار دهید درآمدند و زمین بوسه دادند و گفتند مبارک باد بر خداوند پادشاهی که یکرویه شد برادر را موقوف کردند سلطان ایشان را بنشاند و بسیار بنواخت و نامه حشم تگیناباد پیش آوردند سلطان فرمود تا بستدند و بخواندند پس گفت حاجب آن کرد که از خرد و دوست داری وی چشم داشتیم و دیگران که او را متابعت کردند حق ما را بشناختند و حق خدمتکاران رعایت کرده آید شما سخت بتعجیل آمده اید بازگردید و زمانی بیاسایید و نماز دیگر را بازآیید تا پیغامها بگزارید و حالها بازنمایید و هر دو باز- گشتند و بیک موضع در سرایی گرانمایه فرودآوردند و بسیار خوردنی و نزل فرستادند و چیزی بخوردند و بگرمابه رفتند ...

ابوالفضل بیهقی
 
۱۱

ابوالفضل بیهقی » تاریخ بیهقی » مجلد ششم » بخش ۳۲ - سپاهسالاری امیر محمود از جهت سامانیان

 

... و چون امیر رضی بدار الملک قرار گرفت و جفاها و استخفافهای بو علی سیمجور از حد بگذشت بامیر سبکتگین نامه نبشت و رسول فرستاد و درخواست تا رنجه شود و بدشت نخشب آید تا دیدار کنند و تدبیر این کار بسازند امیر عادل سبکتگین برفت با لشکر بسیار آراسته و پیلان فراوان- و امیر محمود را با خویشتن برد که فرموده بود آوردن که سپاه سالاری خراسان بدو داده آید و برفتند و با یکدیگر دیدار کردند و سپاه سالاری بامیر محمود دادند و سوی بلخ جمله بازگشتند و وی را لقب سیف الدوله کردند و امیر رضی نیز حرکت کرد با لشکری عظیم از بخارا و جمله شدند و سوی هرات کشیدند و بو علی سیمجور آنجا بود با برادران و فایق و لشکری بزرگ و روزی دو سه رسولان آمدند و شدند تا صلحی افتد نیفتاد که لشکر بو علی تن درندادند

و بدر هرات جنگ کردند جنگی سخت روز سه شنبه نیمه ماه رمضان سنه اربع و ثمانین و ثلثمایه و بو علی شکسته شد و بسوی نشابور بازگشت و امیر خراسان سوی بخارا و امیر گوزگانان خسر سلطان محمود ابو الحارث فریغون و امیر عادل سبکتگین سوی نشابور رفتند سلخ شوال این سال و بو علی سیمجور سوی گرگان رفت و این قصه بجای ماندم تا پس ازین آورده شود که قصه دیگر تعلیق داشتم سخت نادر و دانستنی تا بازنمایم که تعلق دارد بامیر سبکتگین رضی الله عنه و الله اعلم بالصواب

ابوالفضل بیهقی
 
۱۲

ابوالفضل بیهقی » تاریخ بیهقی » مجلد هفتم » بخش ۱۰ - پسران علی نوکی

 

... من سلاف الرحیق و السلسبیل

و بنه ها بکوشک باز آوردند و روزگار گرامی ماه رمضان را بسیجیدند روز دوشنبه غره ماه بود روزه بگرفتند و سه شنبه امیر بصفه بزرگ بنشست و نان خورد با اعیان- و تکلفی عظیم کرده بودند- پس امیران سعید و مودود بنشستند بنوبت حاجبان و ندیمان با ایشان بر خوان و خیلتاشان و نقیبان بر سماطین دیگر و سلطان تنها در سرای روزه می گشاد و امیر فرمود تا زندانهای غزنین و نواحی آن و قلاع عرض کنند و نسختها نبشتند بنام بازداشتگان تا فرو نگرند و آنچه باید فرمود در باب هر کسی بفرماید و مثال داد تا هزار هزار درم از خزانه اطلاق کردند درویشان و مستحقان غزنین و نواحی آن را و بجمله مملکت نامه ها رفت در معنی تخلیق مساجد و عرض محابس و در معنی مال زکوة که پدرش رضی الله عنه هر سالی دادی چیزی نفرمود و کسی را نرسد که در آن باب چیزی گفتی که پادشاهان بزرگ آن فرمایند که ایشان را خوشتر آید و نرسد خدمتکاران ایشان را که اعتراض کنند و خاموشی بهتر با ایشان هر کسی را که قضا بکار باشد

پسران بو القاسم نوکی در دیوان رسالت ...

ابوالفضل بیهقی
 
۱۳

ابوالفضل بیهقی » تاریخ بیهقی » مجلد هفتم » بخش ۱۱ - جشن مهرگان و عید رمضان

 

و سوم ماه رمضان امیر حاجب بزرگ بلگاتگین را گفت کسان باید فرستاد تا حشر راست کنند بر جانب خار مرغ که شکار خواهیم کرد حاجب بدیوان ما آمد و پسران نیازی قودقش را که این شغل بدیشان مفوض بودی بخواند و جریده یی که بدیوان ما بودی چنین چیزها را بخواستند و مثالها نبشته آمد و خیلتاشان برفتند و پیاده حشر راست کردند و امیر روز شنبه سیزدهم این ماه سوی خروار و خار مرغ رفت و شکاری سخت نیکو کرده آمد و بغزنین باز آمد روز یکشنبه هفت روز مانده ازین ماه

جشن مهرگان و عید رمضان

و روز دوشنبه دو روز مانده از ماه رمضان بجشن مهرگان بنشست و چندان نثارها و هدیه ها و طرف و ستور آورده بودند که از حد و اندازه بگذشت و سوری صاحب دیوان بی نهایت چیزی فرستاده بود نزدیک وکیل درش تا پیش آورد همچنان وکلاء بزرگان اطراف چون خوارزمشاه آلتونتاش و امیر چغانیان و امیر گرگان و ولات قصدار و مکران و دیگران بسیار چیز آوردند و روزی با نام بگذشت

و روز چهارشنبه عید کردند و تعبیه یی فرموده بود امیر رضی الله عنه چنانکه بروزگار سلطان ماضی پدرش رحمة الله علیه دیده بودم وقتی که اتفاق افتادی که رسولان اعیان و بزرگان عراق و ترکستان بحضرت حاضر بودندی و چون عید کرده بود امیر از میدان بصفه بزرگ آمد خوانی نهاده بودند سخت با تکلف آنجا نشست و اولیا و حشم و بزرگان را بنشاندند و شعرا پیش آمدند و شعر خواندند و بر اثر ایشان مطربان زدن و گفتن گرفتند و شراب روان شد هم برین خوان و دیگر خوان که سرهنگان و خیلتاشان و اصناف لشکر بودند مشربه های بزرگ چنانکه از خوان مستان باز گشته بودند امیر قدحی چند خورده بود از خوان و بتخت بزرگ اصل در صفه بار آمد و مجلسی ساخته بودند که ماننده آن کس یاد نداشت و وزیر و عارض و صاحب دیوان رسالت و ندما حاضر آمدند و مطربان سرایی و بیرونی دست بکار بردند و نشاطی برپا شد که گفتی درین بقعت غم نماند که همه هزیمت شد ...

ابوالفضل بیهقی
 
۱۴

ابوالفضل بیهقی » تاریخ بیهقی » مجلد هشتم » بخش ۹ - هدیهٔ سوری معتز

 

روز شنبه شانزدهم شعبان امیر رضی الله عنه بشکار پره رفت و پیش بیک هفته کسان رفته بودند فراز آوردن حشر را از بهر نخجیر راندن و رانده بودند و بسیار نخجیر آمده و شکاری سخت نیکو برفت و امیر بباغ محمودی بازآمد دو روز مانده از شعبان و صاحب دیوان خراسان بوالفضل سوری معتز از نشابور در رسید و پیش آمد بخدمت و هزار دینار نشابوری نثار کرد و عقدی گوهر سخت گرانمایه پیش امیر نهاد و امیر از باغ محمودی بکوشک کهن پدر بازآمد بشهر روز شنبه

نخست روز ماه رمضان روزه گرفتند

و سوم ماه رمضان هدیه ها که صاحب دیوان خراسان ساخته بود پیش آوردند پانصد حمل هدیه ها که حسنک را دیده بودم که بر آن جمله آورد امیر محمود را آن سال کز حج بازآمد وز نشابور ببلخ رسید و چندان جامه و طرایف و زرینه و سیمینه و غلام و کنیزک و مشک و کافور و عناب و مروارید و محفوری و قالی و کیش و اصناف نعمت بود درین هدیه سوری که امیر و همه حاضران بتعجب بماندند که از همه شهرهای خراسان و بغداد و ری و جبال و گرگان و طبرستان نادرتر چیزها بدست آورده بود و خوردنیها و شرابها درخور این و آنچه زر نقد بود در کیسه های حریر سرخ و سبز و سیم در کیسه های زرد دیداری و ز بومنصور مستوفی شنودم و او آن ثقه و امین بود که موی در کار او نتوانستی خزید و نفسی بزرگ و رایی روشن داشت گفت امیر فرمود تا در نهان هدیه ها را قیمت کردند چهار بار هزار هزار درم آمد امیر مرا که بومنصورم گفت نیک چاکری است این سوری اگر ما را چنین دو سه چاکر دیگر بودی بسیار فایده حاصل شدی گفتم همچنان است و زهره نداشتم که گفتمی از رعایای خراسان باید پرسید که بدیشان چند رنج رسانیده باشد بشریف و وضیع تا چنین هدیه ساخته آمده است و فردا روز پیدا آید که عاقبت این کار چگونه شود

و راست همچنان بود که بومنصور گفت که سوری مردی متهور و ظالم بود چون دست او را گشاده کردند بر خراسان اعیان و رؤسا را برکند و مالهای بی اندازه ستد و آسیب ستم او بضعفا رسید وز آنچه ستد از ده درم پنج سلطان را داد و آن اعیان مستأصل شدند و نامه ها نبشتند بماوراء النهر و رسولان فرستادند و باعیان ترکان بنالیدند تا ایشان اغرا کردند ترکمانان را و ضعفا نیز بایزد عز ذکره حال خویش برداشتند و منهیان را زهره نبود که حال سوری را براستی انها کردندی و امیر رضی الله عنه سخن کس بر وی نمی شنود و بدان هدیه های بافراط وی مینگریست تا خراسان بحقیقت در سر ظلم و درازدستی وی بشد و چون آن شکست روی داد سوری با ما بغزنین آمد و بروزگار ملک مودودی صاحبدیوانی حضرت غزنین را پیش گرفت و خواست که همان دارات خراسانی برود و بنرفت و دست وی کوتاه کردند و آخر کار این مرد آن آمد که بر قلعه غزنین گذشته شد چنانکه آورده آید بجای خویش خدای عز و جل بر وی رحمت کناد که کارش با حاکمی عدل و رحیم افتاده است مگر سر بسر بجهد که با ستمکاری مردی نیکو صدقه و نماز بود و آثارهای خوش وی را بطوس هست از آنجمله آنکه مشهد علی بن موسی الرضا را علیه السلام که بوبکر شهمرد کدخدای فایق الخادم خاصه آبادان کرده بود سوری در آن زیادتهای بسیار فرموده بود و مناره یی کرد ودیهی خرید فاخر و بر آن وقف کرد و بنشابور مصلی را چنان کرد که بهیچ روزگار کس نکرده بود از امرا و آن اثر بر جای است و در میان محلت بلقاباد و حیره رودی است خرد و بوقت بهار آنجا سیل بسیار آمدی و مسلمانان را از آن رنج بسیار بودی مثال داد تا با سنگ و خشت پخته ریخته کردند و آن رنج دور شد و برین دو چیز وقفها کرد تا مدروس نشود و برباط فراوه و نسا نیز چیزهای با نام فرمود و بر جای است و این همه هست اما اعتقاد من همه آنست که بسیار ازین برابر ستمی که بر ضعیفی کنند نیستند و سخت نیکو گفته است شاعر شعر ...

ابوالفضل بیهقی
 
۱۵

ابوالفضل بیهقی » تاریخ بیهقی » مجلد هشتم » بخش ۱۱ - گذشته شدن سپاهسالار غازی

 

و روز یکشنبه دهم ماه رمضان سنه خمس و عشرین و اربعمایه سیاحی رسید از خوارزم و ملطفه یی خرد آورد در میان رکوه دوخته از آن صاحب برید آنجا مقدار پنج سطر حوالت بسیاح کرده که از وی بازباید پرسید احوال را سیاح گفت

صاحب برید میگوید که کار من که بازنمودن احوال است جان بازی شده است و عبد الجبار پسر وزیر روی پنهان کرد که بیم جان بود میجویند او را و نمی یابند که جایی استوار دارد و هرون جباری شده است و لشکر میسازد و غلام و اسب بسیار زیادت بخرید و قصد مرو دارد و کسان خواجه بزرگ را همه گرفتند و مصادره کردند اما هنوز خطبه بر حال خویش است که عصیان آشکارا نکرده است و میگوید که عبد الجبار از سایه خویش می بترسد و از دراز دستی خویش بگریخته است و من که صاحب بریدم بجای خویش بداشته اند و خدمت ایشان میکنم و هر چه باز مینویسم بمراد ایشان است تا دانسته آید و بایتگین حاجب و آیتگین شرابدار و قلباق و هندوان و بیشتر مقدمان محمودی این را سخت کاره اند اما بدست ایشان چیست که با خیلها برنیایند و تدبیر باید ساخت اگر این ولایت بکار است که هر روز شرش زیادت است تا دانسته آید و السلام ...

ابوالفضل بیهقی
 
۱۶

ابوالفضل بیهقی » تاریخ بیهقی » مجلد هشتم » بخش ۳۳ - هزیمت لشکر سلطانی

 

و نماز دیگر روز سه شنبه بیست و یکم شعبان ملطفه یی رسید از منهی که با لشکر منصور بود که ترکمانان را بشکستند به نخست دفعت که مقدمه لشکر بدیشان رسید چنانکه حاجت نیامد بقلب و میمنه میسره و قریب هفتصد و هشتصد سر در وقت ببریدند و بسیار مردم دستگیر کردند و بسیار غنیمت یافتند در وقت که خبر برسید فراشان ببشارت بخانه های محتشمان رفتند و این خبر بدادند و بسیار چیز یافتند

و بفرمود تا بوق و دهل بزدند برسیدن مبشران و ندیمان و مطربان خواست بیامدند و دست بکار بردند و همه شب تا روز بخورد و بسیار نشاط رفت که چند روز بود تا شراب نخورده بود و ماه رمضان نزدیک و چنانکه وی نشاط کرد همگان کردند بخانه های خویش

وقت سحرگاه خبر رسید که لشکر سلطان را هزیمتی هول رسید و هر چه داشتند از تجمل و آلت بدست مخالفان افتاد و سالار بگتغدی را غلامانش از پیل بزیر آوردند و بر اسب نشاندند و بتعجیل ببردند و خواجه حسین علی میکاییل را بگرفتند که بر پیل بود و بدو اسب نرسید و لشکر در بازگشتن بر چند راه افتاد در وقت که این خبر برسید دبیر نوبتی خواجه بونصر را آگاه کرد بونصر خانه به محمد آباد داشت نزدیک شادیاخ در وقت بدرگاه آمد چون نامه بخواند- و سخت مختصر بود- بغایت متحیر شد و غمناک گشت و از حال امیر پرسید گفتند وقت سحر خفته است و بهیچ گونه ممکن نشود تا چاشتگاه فراخ بیدار کردن و وی بسوی وزیر رقعتی نبشت بذکر این حال و وزیر بیامد و اولیا و حشم و بزرگان بر عادت آمدن گرفتند من که بوالفضلم چون بدرگاه رسیدم وزیر و عارض و صاحب دیوان رسالت و بوسهل زوزنی و سوری صاحب دیوان خراسان و حاجب سباشی و حاجب بو النضر را یافتم خالی نشسته بر در باغ و در بسته که باغ خالی بود و غم این واقعه میخوردند و می گفتند و بر چگونگی آنچه افتاد واقف نبودند وقت چاشتگاه رقعتی نبشتند بامیر و بازنمودند که چنین حادثه صعب بیفتاد و این رقعت منهی در درج آن نهادند خادم آن بستد و برسانید و جواب آورد که همگان را بازنباید گشت که ساعت تا ساعت خبر دیگر رسد که بر راه سواران مرتب اند پس از نماز بار باشد تا درین باب سخن گفته آید قوم دیگر را بازگردانیدند و این اعیان بدرگاه ببودند ...

ابوالفضل بیهقی
 
۱۷

ابوالفضل بیهقی » تاریخ بیهقی » مجلد هشتم » بخش ۳۵ - مواضعت نهادن با ترکمانان

 

و ماه رمضان فراز آمد و روزه گرفتند و از آن منهیان که بودند پوشیده بنسا نامه های ایشان رسید و نبشته بودند که چندان آلت و نعمت و ستور و زر و سیم و جامه و سلاح و تجمل بدست ترکمانان افتاد که در آن متحیر شدند و گفتی باورشان می نیاید که چنین حال رفته است و چون ایمن شدند مجلسی کردند و اعیان و و مقدمان و پیران در خرگاهی بنشستند و رای زدند و گفتند که نااندیشیده و نابیوسان چنین حالی رفت و پیش خویش بر ایستادن محال باشد و این لشکر بزرگ را نه ما زدیم اما بیش از آن نبود که خویشتن را نگاه میداشتیم و از بی تدبیری ایشان بوده است و خواست ایزد عز ذکره که چنین حال برفت تا ما بیکبارگی ناچیز نشدیم و نااندیشیده چندین نعمت و آلت بدست ما آمد و درویش بودیم توانگر شدیم و سلطان مسعود پادشاهی بزرگ است و در اسلام چند او دیگر نیست و این لشکر او را از بی تدبیری و بی سالاری چنین حال افتاد سالاران و لشکر بسیار دارد ما را بدانچه افتاد غره نباید شد و رسولی باید فرستاد و سخن بنده وار گفت و عذر خواست که سخن ما همان است که پیش ازین بود و چه چاره بود ما را از کوشش چون قصد خانها و جانها کردند تا چه جواب رسد که راه بکار خویش توانیم برد

چون ازین نامه ها واقف گشت امیر لختی بیارامید و در خلوت با وزیر بگفت ...

... و ناچار حال این صینی بازنمایم تا شرط تاریخ بجای آورده باشم این مردی بود از دهاة الرجال با فضلی نه بسیار و نه عشوه و زرق با وی و پدرش امیر محمود را رضی الله عنه مؤدبی کرده بود بگاه کودکی قرآن را و امیر عادل رحمة الله را پیشنماز بوده و آنگاه از بدخویی خشم گرفته و بترکستان رفته و آنجا باوز کند قرار گرفته و نزدیک ایلگ ماضی جاه گونه یی یافته و امیر محمود در نهان وی را منهی ساخته و از جهت وی بسیار فایده حاصل شده بونصر صینی بدین دو سبب حالتی قوی داشت بآخر روزگار امیر محمود اشراف درگاه بدو مفوض شد وصینی شغل را قاعده یی قوی نهاد و امیر مسعود بابتدای کار این شغل بر وی بداشت و از تبسط و تسحب او دل بر وی گران کرد و شغل ببوسعید مشرف داد وصینی را زعامت طالقان و مرو فرمود و وی پسر خویش را آنجا فرستاد به نیابت و با ما میگشت در همه سفرها و آخر کارش آن بود که بروزگار مودودی بوسهل زوزنی بحکم آنکه با او بد بود او را در قلعتی افکند بهندوستان بصورتی که در باب وی فراکرد تا از وی بساختند و آنجا گذشته شد و حدیث مرگ او از هر لونی گفتند از حدیث فقاع و شراب و کباب و خایه و حقیقت آن ایزد عز ذکره تواند دانست و از این قوم کس نمانده است و قیامتی خواهد بود و حسابی بی محابا و داوری عادل و دانا و بسیار فضیحتها که ازین زیرزمین برخواهد آمد ایزد عز ذکره صلاح بارزانی داراد بحق محمد و آله اجمعین

و قاضی صینی را صلتی نیکو فرمود امیر و وی را پیش خواند و بمشافهه پیغام داد درین معانی بمشهد وزیر و صاحب دیوان رسالت و بازگشت و کار بساخت و پیر بخاری را صلتی دادند و وزیر او را بخواند و آنچه گفتنی بود جواب پیغامها با او بگفت و از نشابور برفتند روز پنجشنبه دوم ماه رمضان و آنجا مدتی بماند و با صینی قاصدان فرستاده بودیم بیامدند و نامه ها آوردند بمناظره در هر بابی که رفت و جوابها رفت تا بر چیزی قرار گرفت وصینی بنشابور آمد روز چهارشنبه ده روز مانده از شوال و با وی سه رسول بود از ترکمانان یکی از آن یبغو و یکی از آن طغرل و یکی از آن داود و دانشمند بخاری با ایشان و دیگر روز ایشان را بدیوان وزارت فرستادند و بسیار سخن رفت و تا نماز دیگر روزگار شد و با امیر سخن به پیغام بود آخر قرار گرفت بدانکه ولایت نسا و فراوه و دهستان بدین سه مقدم داده آید و ایشان را خلعت و منشور و لوا فرستاده شود وصینی برود تا خلعت بدیشان رساند و ایشان را سوگند دهد که سلطان را مطیع و فرمان بردار باشند و بدین سه ولایت اقتصار کنند و چون سلطان ببلخ آید و ایشان ایمن شوند یک تن ازین سه مقدم آنجا بدرگاه آید و بخدمت بباشد و رسولدار رسولان را بخوبی فرود آورد و استادم منشورها نسخت کرد و تحریر آن من کردم دهستان بنام داود و نسا بنام طغرل و فراوه بنام یبغو و امیر آن را توقیع کرد و نامه ها نبشتند از سلطان و این مقدمان را دهقان مخاطبه کردند

و سه خلعت بساختند چنانکه رسم والیان باشد کلاه دو شاخ و لوا و جامه دوخته برسم ما و اسب و استام و کمر بزر هم برسم ترکان و جامه های نابریده از هر دستی هر یکی را سی تا دیگر روز رسولان را بخواند و خلعت دادند وصلت و روز آدینه پس از نماز هشت روز مانده از شوال صینی و این رسولان از نشابور برفتند سوی نسا و امیر لختی ساکن تر شد و دست بنشاط و شراب برد که مدتی دراز بود تا نخورده بود

ابوالفضل بیهقی
 
۱۸

ابوالفضل بیهقی » تاریخ بیهقی » مجلد هشتم » بخش ۳۹ - خلعت‌پوشی امیر مجدود

 

... و کوشک مسعودی راست شده بود چاشتگاهی برنشست و آنجا رفت و همه بگشت و باستقصا بدید و نامزد کرد خانه های کارداران را و وثاقهای غلامان سرایی را و دیوانهای وزیر و عارض و صاحب دیوان رسالت و وکیل را پس بکوشک کهن محمودی بازآمد و مردم بشتاب در کارها افتاد و هر کسی جای خویش راست میکرد و فراشان جامه های سلطانی میافگندند و پرده ها میزدند و چنین کوشک نشان ندهند هیچ جای و هیچ پادشاه چنین بنا نفرمود و همه بدانش و هندسه خویش ساخت و خطهای او کشید بدست عالی خویش که در چنین ادوات خصوصا در هندسه آیتی بود رضی الله عنه و این کوشک بچهار سال برآوردند و بیرون مال که نفقات کرد حشر و مرد بیگاری باضعاف آن آمد چنانکه از عبد الملک نقاش مهندس شنودم که روزی پیش سرهنگ بوعلی کوتوال گفت هفت بار هزار هزار درم نبشته دارم که نفقات شده است بوعلی گفت مرا معلوم است که دو چندین حشر و بیگاری بوده است و همه بعلم من بود و امروز این کوشک عالمی است هر چند بسیار خلل افتاده است گواه بناها و باغها بسنده باشد و بیست سال است تا زیادتها میکنند بر بناها و از بناهای آن نیز چند چیز نقص افتاده است همیشه این حضرت بزرگ و بناهای نامدار ماناد و برخوردار از آن سکان بحق محمد و آله

امیر رضی الله عنه روز سه شنبه پنج روز مانده از ماه رجب بدین کوشک نو آمد و آنجا قرار گرفت و روز دوشنبه نهم شعبان چند تن را از امیران فرزندان ختنه کردند و دعوتی بزرگ ساخته بودند و کاری با تکلف کرده و هفت شبان روز بازی آوردند و نشاط شراب بود و امیر بنشاط این جشن و کلوخ انداز که ماه رمضان نزدیک بود بدین کوشک و بدین باغها تماشا میکرد و نشاط شراب میبود

پس ماه روزه را کار بساختند و روز دوشنبه روزه گرفتند و روز آدینه پنجم آن ماه اخبار پوشیده رسید از خوارزم سخت مهم که این نواحی بر اسمعیل خندان پسر خوارزمشاه آلتونتاش قرار گرفت و جمله آن غلامان که برادرش را کشته بودند بدست آوردند و بزودی بکشتند و همچنان هر کس که از آن خواجه بزرگ احمد عبد الصمد بود و دیگر پسرش نیز بکشتند و خطبه بر امیر المؤمنین کردند و بر خندان ...

ابوالفضل بیهقی
 
۱۹

ابوالفضل بیهقی » تاریخ بیهقی » مجلد هشتم » بخش ۴۸ - خلوت امیر و وزیر

 

... و ماه روزه درآمد و امیر روزه گرفت بکوشک نو و هر شبی خداوندزادگان امیر سعید و مودود و عبد الرزاق رضی الله عنهم بخانه بزرگ می بودند و حاجبان و حشم و ندیمان بنوبت با ایشان و سلطان فرود سرای روزه میگشاد خالی

و روز شنبه نیمه رمضان وزیر بغزنین رسید و امیر را بدید و خلوتی بود با وی و صاحب دیوان رسالت تا نماز پیشین هر چه رفته بود و کرده همه باز نمود و امیر را سخت خوش آمد و وزیر را بسیار نیکویی گفت و وزیر بازگشت و دیگر روز خلوتی دیگر کردند وزیر گفته بود که اگر خداوند بهرات آمدی در همه خراسان یک ترکمان نماندی و مگر هنوز مدت سپری نشده بود ماندن ایشان را باری تا حاجب بزرگ و لشکرها در شهرها باشند از ایشان فسادی نرود اما دل بنده بحدیث ری و بوسهل و آن لشکر و حمل زر و جامه که با ایشان است و خصمی چون پسر کاکو سخت مشغول است که از ناآمدن رایت عالی بخراسان نتوان دانست تا حال ایشان چون شود امیر گفت نباشد آنجا خللی که آنجا لشکری تمام است و سالاران نیک و بوسهل مردی کاری ندارند بس حمیتی پسر کاکو و دیلمان و کردان ایشان را دیده ام و آزموده و آن احوال پیش چشم من است وزیر گفت ان شاء الله که بدولت خداوند همه خیر و خوبی باشد

و روز دوشنبه هفدهم ماه رمضان سپهسالار علی نیز از بلخ در رسید با غلامان و خاصگان خویش مخف بر حکم فرمان عالی که رفته بود تا لشکر را ببلخ یله کند و جریده بیاید که با وی تدبیرهاست و سلطان را بدید و نواخت یافت و بخانه بازرفت

و روز دوشنبه عید فطر بود امیر پیش بیک هفته مثال داده بود ساختن تعبیه- های این روز را و تعبیه یی کرده بودند که اقرار دادند پیران کهن که بهیچ روزگار برین جمله یاد ندارند و سوار بسیار بود نیز بدشت شابهار و امیر بصفه بزرگ بسرای نو بنشست بر تختی از چوب که هنوز تخت زرین ساخته نشده بود و غلامان سرایی که عدد ایشان درین وقت چهار هزار و چیزی بود آمدن گرفتند و در آن سرای بزرگ چندین رده بایستادند پس امیر بار داد و روزه بگشادند و غلامان سرایی بمیدان نو رفتن گرفتند و میایستادند که میدان و همه دشت شابهار لاله ستان شده بود پس امیر بنشست و بر آن خصرا آمد بر میدان و دشت شابهار و نماز عید بکرده آمد و امیر بدان خانه بهاری که بر راست صفه است بخوان بنشست و فرزندان و وزیر و سپهسالار و امیران دیلمان و بزرگان حشم را برین خوان نشاندند و قوم دیگر را بر خوانهای دیگر و شاعران شعر خواندند و پس از آن مطربان آمدند و پیاله روان شد چنانکه از خوانها مستان بازگشتند و امیر برنشست و بخانه زرین آمد بر بام که مجلس شراب آنجا راست کرده بودند و بنشاط شراب خوردند ...

ابوالفضل بیهقی
 
۲۰

ابوالفضل بیهقی » تاریخ بیهقی » مجلد نهم » بخش ۲ - شکست سباشی

 

و روز پنجشنبه روزه گرفت امیر رضی الله عنه و نان با ندیمان و قوم میخورد این ماه رمضان و هر روز دوبار بار میداد و بسیار می نشست بر رسم پدر امیر ماضی رضی الله عنه که سخت مشغول دل میبود- و جای آن بود- اما باقضای آمده تفکر و تأمل هیچ سود ندارد

و روز چهارشنبه چهارم این ماه امیر تا نزدیک نماز پیشین نشسته بود در صفه بزرگ کوشک نو و هر کاری رانده و پس برخاسته بر خضرا شده استادم آغاز کرد که از دیوان باز گردد سواری در رسید از سوارانی که بر راه غور ایستانیده بودند و اسکداری داشت حلقه ها برافگنده و بر در زده بخط بو الفتح حاتمی نایب برید هرات استادم آن را بستد و بگشاد یک خریطه هم بر در زده و از نامه فصلی دو بخواند و از حال بشد پس نامه در نوشت و گفت تا در خریطه کردند و مهر اسکدار نهادند و بو منصور دیوان بان را بخواند و پیغام فرستاد و وی برفت و استادم سخت غمناک و اندیشه مند شد چنانکه همه دبیران را مقرر گشت که حادثه یی سخت بزرگ افتاد و بومنصور دیوان بان باز آمد بی نامه و گفت می بخواند استادم برفت و نزدیک امیر بماند تا نماز دیگر پس بدیوان باز آمد و آن ملطفه بو الفتح حاتمی نایب برید مرا داد و گفت مهر کن و در خزانه حجت نه و وی بازگشت و دبیران نیز ...

ابوالفضل بیهقی
 
 
۱
۲
۳
۱۹
sunny dark_mode