دوای درد دل خسته ام بکن یارا
بیا که نیست مرا بی تو زیستن یارا
ز جستجوی تو یارا روان همیسازم
ز چشمه های دو دیده هزار دریا را
جماعتی که بکوی تو راه مییابند
کجا کنند تمنا بهشت اعلا را
برد خیال تو از ره هزار زاهد را
کند جمال تو شیدا هزار دانا را
چنان ز هوش برفتم ز عشق بالایت
که باز می نشناسم نشیب و بالا را
همان زمان که بروی تو دیده بگشادم
بروی غیر تو بستم در سویدا را
کمال حسن ترا زان نمیرسد نقصان
که ساعتی بنوازی حسین شیدا را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از عشق و longing (اشتیاق) خود به محبوب سخن میگوید. او از درد و رنج ناشی از دوری یار شکایت کرده و به آرزوی دیدار او میپردازد. شاعر بیان میکند که زندگی بدون محبوب برایش ممکن نیست و به همین دلیل خود را در جستجوی او میبیند. او اشاره میکند که زیبایی محبوب باعث شیدایی و حیرت بسیاری از عارفان و زاهدان میشود. در نهایت، شاعر عاشقانه به این نکته اشاره میکند که هیچ نقصی در زیبایی محبوب وجود ندارد و لحظهای که او را نوازش کند برایش باارزش است.
هوش مصنوعی: ای دوست، بیا و درد دل خستهام را درمان کن، زیرا بدون تو نمیتوانم زندگی کنم.
هوش مصنوعی: برای جستجوی تو ای دوست، من جانم را به باد میدهم و از چشمانم به اندازه هزار دریا اشک میریزم.
هوش مصنوعی: گروهی که به سمت تو میآیند، چه نیازی به آرزوی بهشت عالی دارند؟
هوش مصنوعی: تصور تو باعث میشود که هزاران زاهد مجذوب زیباییات شوند و هزاران عالم و دانا را شگفتزده کند.
هوش مصنوعی: من به قدری تحت تأثیر عشق تو قرار گرفتم که حتی نمیتوانم تمایز بین پایین و بالا را درک کنم.
هوش مصنوعی: زمانی که تو به گمان من میآمدی، چشمانم را برای تو باز کردم و برای کسی غیر از تو، در دل خود را بستم.
هوش مصنوعی: زیبایی کامل تو به آن اندازه نیست که حتی کمی از محبت و توجه تو به حسین شیدا کاسته شود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دو زلف تو صنما عنبر و تو عطاری
به عنبر تو همی حاجب اوفتد ما را
مرا فراق تو دیوانه کرد و سرگردان
ز بهر ایزد دریاب مر مرا یارا
بمان بر تن من زلف عنبرینت که هست
[...]
اسیر شیشه کن آن جنیان دانا را
بریز خون دل آن خونیان صهبا را
ربودهاند کلاه هزار خسرو را
قبای لعل ببخشیده چهره ما را
به گاه جلوه چو طاووس عقلها برده
[...]
اگر تو فارغی از حال دوستان یارا
فراغت از تو میسّر نمیشود ما را
تو را در آینه دیدن جمال طَلعت خویش
بیان کند که چه بودَست ناشکیبا را
بیا که وقت بهارست تا من و تو به هم
[...]
به سرنمی شود از روی شاهدان ما را
نشاط و خوش دلی و عشرت و تماشا را
غلام سیم برانم که وقت دل بردن
به لطف در سخن آرند سنگ خارا را
به راستی که قبا بستن و خرامیدن
[...]
زمانه حله نو بست روی صحرا را
کشید دل به چمن لعبتان رعنا را
هوای گل ز خوشی یاد می دهد، لیکن
چه سود چون تو فرامش نمی شوی ما را
ز سرو بستان چندین چه می پرد بلبل
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.