گنجور

 
حسین خوارزمی

دوست در خانه و ما را خبری نیست دریغ

طالع دلشدگان را اثری نیست دریغ

بر همه تافته مهر رخ منظور ولیک

بهر نظاره کسی را نظری نیست دریغ

همه آفاق پر از پرتو خورشید و هنوز

شب امید دلم را سحری نیست دریغ

خواستم سر نهم و عذر قدومش خواهم

لایق خاک قدمهاش سری نیست دریغ

بنده بس معتقد و خادم و دولتخواهست

این قدر هست که او را هنری نیست دریغ

طوطی طبع من از شکر تو شیرین کام

کز مقالات تو او را شکری نیست دریغ

می پرد سوی تو از شوق دل و جان حسین

لیک بر بازوی او بال و پری نیست دریغ

 
sunny dark_mode