گنجور

 
همام تبریزی

بجز از صورت آراسته چیزی دگر است

که آفت اهل دل و فتنه صاحب‌نظر است

قد افراشته و روی نکو خواهد دل

در تو چیزی است که زین هر دو دلاویزتر است

قامت سرو سهی را چه توان گفت ولی

قد و بالای تو را خود حرکاتی دگر است

همه را میل به زلف و خط و خالی باشد

زان ملاحت که تو داری دل ما بی‌خبر است

با نسیم سحری هست ز بویت اثری

بوی گل‌های دلاویز چمن زان اثر است

گل که در ملک چمن مملکت خوبی داشت

شد ز روی تو خجل بر سر عزم سفر است

روی خوب تو منجم به جماعت نبود

گفت کآشوب جهان جمله ز دور قمر است

دل مردم همه در بند میانت بینم

حیفم آید که میان تو به بند کمر است

ببری دل به حدیثی نکنی دلداری

از تو ای شوخ چه خون‌ها که مرا در جگر است

پرسشی کن که فدای لب شیرین تو باد

هر چه در ناحیت مصر نبات و شکر است

تشنه آب حیات لب تو بسیارند

به جفایت که همام از همه‌شان تشنه‌تر است

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
ناصرخسرو

ای خردمند نگه کن که جهان برگذر است

چشم بیناست همانا اگرت گوش کر است

نه همی بینی کاین چرخِ کبود از برِ ما

بسی از مرغ، سبکپَرتر و پرّنده‌تر است؟

چون نبینی که یکی زاغ و یکی باز سپید

[...]

سوزنی سمرقندی

در خانی ز پس اوست و بآنحلقه در است

نتوان گفت کز آنهاست کز آنها بتر است

سرخ مرد است ولی چاره چه دانم چو غر است

سرخ عر نبود در زیر برنگ دگر است

فلسفه داند و از فلسفه دانان خر است

[...]

عطار

بر گذر ای دل غافل که جهان برگذر است

که همه کار جهان رنج دل و دردسر است

تا تو در ششدرهٔ نفس فرومانده شدی

مهره کردار دل تنگ تو زیر و زبر است

عمر بگذشت و به یک ساعته امید نماند

[...]

سعدی

هر کسی را نتوان گفت که صاحب‌نظر است

عشقبازی دگر و نفس‌پرستی دگر است

نه هر آن چشم که بینند سیاه است و سپید

یا سپیدی ز سیاهی بشناسد بصر است

هر که در آتش عشقش نبود طاقت سوز

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه