کرد طلوع آفتاب خیز برون بر چراغ
منزل ما ز آفتاب چون دل اهل صفاست
فتنهٔ صورت شود گو دل لعبت پرست
جان که به معنی رسید غافل از این ماجراست
بود دلم بت پرست از کف ایشان بجست
دوست چو آمد به دست بت شکنی کار ماست
چشم صوربین بود بی خبر از حال دل
دیده دل را نظر بر صفت کبریاست
چند زنی ای همام لاف ز سودای او
عاشق و حیران دوست بسته در این ماجراست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به مفهوم عشق و حقیقت میپردازد. او از فراق و دوری از معشوق سخن میگوید و بیان میکند که با وجود دل باخته بودن، انسانها ممکن است از عمق این ماجرا غافل بمانند. شاعر به تضاد میان دنیای ظاهری و درونی اشاره میکند و نشان میدهد که عشق واقعی فراتر از ظواهر فریبنده است. او همچنین به این نکته میپردازد که چشمها ممکن است به ظاهر دنیا نگاه کنند، در حالی که دل در پی حقیقت و بزرگی معنوی است. در نهایت، از توقف در لاف زدن درباره عشق میگوید، چرا که عاشق واقعی خود را در چنگال این ماجرا میبیند.
هوش مصنوعی: آفتاب طلوع کرده، برخیز و به بیرون برو. چراغ خانه ما مانند دل اهل صفاست که از نور آفتاب روشن و پرنور است.
هوش مصنوعی: آشفتگی ظاهری به خاطر زیباییهای ظاهری باعث میشود که دل عاشق آن معشوق فراموش کند که معنای真正 زندگی در چیز دیگری است و از واقعیت اصلی غافل بماند.
هوش مصنوعی: دل من به عشق بتی وابسته بود، اما وقتی دوست به دستم رسید، دیگر از آن بت دور شدم و اکنون شکستن بتها کار ماست.
هوش مصنوعی: چشم زیبای او در حالی که از احساسات دل خبر ندارد، بر ویژگیهای بزرگی و عظمت معشوق توجه دارد.
هوش مصنوعی: چند بار از روی بیهوده خود را به عشق او بفریب و به سلامتی او احساس حسرت کن، در حالی که موقعیتی در این داستان وجود دارد که تو در آن گم شدهای.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
یوسف کنعانیم روی چو ماهم گواست
هیچ کس از آفتاب خط و گواهان نخواست
سرو بلندم تو را راست نشانی دهم
راستتر از سروقد نیست نشانی راست
هست گواه قمر چستی و خوبی و فر
[...]
سلسلهٔ موی دوست حلقه دام بلاست
هر که در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست
گر بزنندم به تیغ در نظرش بیدریغ
دیدن او یک نظر صد چو منش خونبهاست
گر برود جان ما در طلب وصل دوست
[...]
در پی آن میدوید دل که نگاری کجاست
نوبت خوبان گذشت شاهد ما وقت ماست
بر سر آب حیات خیمه زده جان ما
این تن خاکی دوان بهر سرابی چراست
بر در بیگانگان هرزه چرا میرویم
[...]
قاعدهٔ روزگار پرورش ناسزاست
ورنه گداپیشه را دست تسلط چراست
عقل تبّرا کند از دل دنیاپرست
دل نبود گر نرفت بر روش عقل راست
دنیی و دین پیش ما هست مثال دو رعد
[...]
این همه پروانهها، سوخته از چپ و راست
شمع شب ما بود، راه شبستان کجاست؟
شحنه اگر دوست بود، این همه بیداد چیست؟
وین همه آشوب چه؟ گر ملک از شهر ماست
چون نپسندد جفا نرگس سرمست یار؟
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.