حدیث زلف و خال و چشم و ابرو
نگوید جز زبان عشق نیکو
به آب دیده غسلی ده نظر را
مگر بندند آب وصل در جو
که چشمی کاو هوا آلوده باشد
نباشد محرم آن چشم و ابرو
جمال دوست را آیینه آمد
رخ زیبای وی صاحبنظر کو
کسی کز وصل او بویی ندارد
کجا یاد آورد فردوس و مینو
وصالش را به جان بازی توان یافت
نیابد کس به بازی و به بازو
زهی ماهی که ترک اخترانش
بود در بندگی کمتر ز هندو
به هر مویی گرم باشد زبانی
نشاید کرد وصفش یک سر مو
چو عاجز گشتی از اوصاف حسنش
همام از حسن خلقش باز میگو
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به عاشقانه و زیباییهای محبوب اشاره دارد. شاعر به زیباییهای چهره و ویژگیهای دوستش پرداخته و بیان میکند که عشق و زیبایی او را نمیتوان با کلمات توصیف کرد. چشمان و ابروهای معشوق به گونهای است که کسی که به آنها ننگرد، محرم آن زیبایی نمیشود. همچنین، شاعر به احساسات عمیق عاشقانه و قدرت وصل با محبوب اشاره میکند، و در نهایت، زیبایی و کمال معشوق را فراتری از توصیف میداند. عشق به معنای واقعیاش فراتر از کلمات و توصیفهاست.
هوش مصنوعی: داستان زیباییهای زلف، خال، چشم و ابرو را تنها زبان عشق به خوبی بیان میکند.
هوش مصنوعی: با اشک خود به نظاره بنشین و شاید دل را آماده کنی تا به اتصال با معشوق برسد.
هوش مصنوعی: چشمی که درگیر دنیای ناپاک باشد، نباید به آن چشم و ابرو نزدیک شود و آشنا باشد.
هوش مصنوعی: چهره زیبای دوست مانند آینهای است که زیبایی او را منعکس میکند و کسی که صاحبنظر است، باید این زیبایی را ببیند.
هوش مصنوعی: کسی که با پریشان حالی از عشق محبوبش دور است، چگونه میتواند به یادشتی از بهشت و زیباییهای آن بیفتد؟
هوش مصنوعی: برای رسیدن به وصال او، باید جان را به خطر انداخت، اما هیچکس به آسانی به این ارتباط و نزدیکی دست نمییابد.
هوش مصنوعی: ای واژهی زیبا که برتری اختران را در بندگی کمتر از هندو میطلبی.
هوش مصنوعی: هرچقدر هم که برای کسی یا چیزی احساسات و ویژگیها را توضیح دهیم، نمیتوانیم به عمق و حقیقت آن برسیم. توصیف کامل یک چیز در کلمات ممکن نیست.
هوش مصنوعی: وقتی که از توصیف زیباییاش ناتوان شدی، درباره انسانیت و خوبخوییاش صحبت کن.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چو از نوروز گردد این جهان نو
هوا خوشتر شود آنگه همی رو
مرا هجران آن آهوی آمو
همی دارد چو بچه مرده آهو
ز گردشهای این چرخ سبکرو
همان آید کزان سنگ و از آن جو
پدر گفتش که چون زر سایه افکند
ترا از گوهر و از پایه افکند
نیاید دُنیی و دین راست هر دو
ز حق میدان که نتوان خواست هر دو
در این رقص و در این های و در این هو
میان ماست گردان میر مه رو
اگر چه روی میدزدد ز مردم
کجا پنهان شود آن روی نیکو
چو چشمت بست آن جادوی استاد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.