گنجور

 
همام تبریزی

ما به بوی زلف یار مهربان آسوده‌ایم

گر نباشد مشک و عنبر در جهان آسوده‌ایم

چون به خلوت با خیالش عشق بازی می‌کنیم

از گلستان فارغیم از بوستان آسوده‌ایم

تا خیال قامتش در دیدهٔ گریان ماست

گر نروید سرو بر آب روان آسوده‌ایم

ما که آسایش برای جان خود می‌خواستیم

چون به ترک جان بگفتیم این زمان آسوده‌ایم

دوش ناگه یار بی اغیار بر ما برگذشت

آن تصور می‌کنیم و همچنان آسوده‌ایم

همچو شاهان بر کنار ماه‌رویان بر حریر

ما گدایان دوش خوش بر آستان آسوده‌ایم

فارغیم از نغمهٔ بلبل که شب‌ها تا سحر

در میان کویش از بانگ سگان آسوده‌ایم

در میان عاشقان وصف لبش گویند و بس

کز صفت‌های بهشت جاودان آسوده‌ایم

یک نفس از ذکر او خالی نمی‌باشد همام

لاجرم ز انفاس آن شیرین زبان آسوده‌ایم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سعدی

ما به روی دوستان از بوستان آسوده‌ایم

گر بهار آید وگر باد خزان آسوده‌ایم

سروبالایی که مقصود است اگر حاصل شود

سرو اگر هرگز نباشد در جهان آسوده‌ایم

گر به صحرا دیگران از بهر عشرت می‌روند

[...]

سلمان ساوجی

ما به دور باده در کوی مغان آسوده‌ایم

از جفا و جور و دور آسمان آسوده‌ایم

در حضور ما نمی‌گنجد گرانی جز قدح

راستی ما از حضور این گران آسوده‌ایم

زاهدم گوید که فردا خواهم آسود از بهشت

[...]

صائب تبریزی

ما به بوی گل ز قرب گلستان آسوده‌ایم

از گزند خار و منع باغبان آسوده‌ایم

جام می بر مدعای ما چو گردش می‌کند

گر به کام ما نگردد آسمان آسوده‌ایم

شعله را خاشاک نتواند عنان‌داری کند

[...]

آشفتهٔ شیرازی

ما ز سودای گل و از بوستان آسوده‌ایم

نوبهاری جسته‌ایم و از خزان آسوده‌ایم

اصل جانان هست گو یک سر جهان فانی بود

یک جهان جان برده‌ایم و از جهان آسوده‌ایم

گر بهشت نسیه‌ای دارند وقتی زاهدان

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از آشفتهٔ شیرازی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه